۱۴۰۴ خرداد ۱۷, شنبه

خروش جنگل - اولین مقر سازمان در کردستان ورسیدن به آرزو، وصل به سازمان محبوبمان در قلقه‌تپه

 خروش جنگل - اولین مقر سازمان در کردستان ورسیدن به آرزو، وصل به سازمان محبوبمان در قلقه‌تپه

بر اساس خاطرات مجاهد خلق عظیم رحیم مشائی (مالک)

قلقه‌تپه، اولین مقر و مقر جلوئی مجاهدین در کردستان من از او خواهش کردم که اگر شما می‌گویید یک ساعت راه است تا قلقه‌تپه، ما ادامه می‌دهیم و می‌رویم تا به مقر مجاهدین برسیم. او راضی نمی‌شد ولی با اصرار ما قبول کرد. خودش تا بیرون روستا همراه ما آمد و مسیر را به ما نشان داد. ما هم مطابق مسیر گفته‌شده، راه را ادامه دادیم. مقداری که راه آمدیم، کم‌کم صداهایی از گرایی که به ما داده شده بود، شنیدیم. در بالای یک ارتفاع که رسیدیم، دیدیم روستای قلقه‌تپه در نزدیکی ما قرار دارد. وارد روستا شدیم. از اولین اهالی که پرسیدیم، مقر مجاهدین را نشان دادند. به سمت همان مقر رفتیم. از دور دیدیم که چند نفر بیرون در توی برف ایستاده‌اند. وقتی به آنها رسیدیم گفتیم: «مقر مجاهدین کجاست؟» مشتاقانه و برادرانه ما را در آغوش گرفتند و گفتند: «بیایید داخل، همین‌جا مقر مجاهدین است

با جملاتم شاید نتوانم آن لحظه را بیان کنم و آن لحظه‌ام را تصور کنم، ولی احساس کردم دوباره جان گرفتم و از یک دنیای ناباوری به دنیای باورها رسیدم. گرما و صمیمیت بچه‌ها در همان لحظه اول، به‌طور خاص در همان‌جا برادری که با هم دیگر در خانه‌شان در فاز سیاسی دستگیر شده بودم، مجاهد شهید بهروز رحیمیان را دیدم.

مجاهد شهید بهروز رحیمیان از رامسر و همین‌طور مجاهد شهید سرور پروانه فروزنده که در فاز سیاسی با هم در یک انجمن بودیم.

مجاهد صدیق بهروز رحیمیان از افسران ارتش آزادیبخش ملی ایران
خانواده سرفراز رحیمیان وپروانه ومراد رستمی از رامسر 
مجاهد شهید  فروزنده پروانه از رامسر که در فروغ جاویدان به شهادت رسید 


مجاهد شهید فروزنده پروانه  از رامسر که در فروغ جاویدان به شهادت رسید بعد از مقداری صحبت، مسئول مقر که برادر مجاهد سنا برق زاهدی بود، گفت: «ریل کار هر فرد که از شهر می‌آید این است…» و بعد ما هم وارد ریل کار شدیم و وصل شدن را مجدداً حس کردیم که خوشحالی زائدالوصفی برایمان داشت.

بعد از اینکه وصل شدیم، که وصفش در این مجموعه و این کلمات نمی‌گنجد، اما قبل از این، خودم این‌طور فکر می‌کردم که من از معدود کسانی هستم که برای وصل شدن مجدد به مجاهدین خیلی سختی‌ها کشیدم. ولی وقتی کمی گذشت و با بچه‌هایی که جدیداً وصل می‌شدند آشنا شدم، دقیقاً به عکس آن‌چه که خودم فکر می‌کردم رسیدم. دیدم نه، فقط من نیستم. خمینی ما را بین تسلیم و ننگ و ذلت، و جهاد و مبارزه و پایداری برای خدا و خلق مخیر کرد؛ ما هم دومی را انتخاب کردیم. و این، مینیمم بهایی است که هر فردا و جمعاً می‌پردازیم. ما انتخاب کردیم، و چون مجاهد خلقیم، معنای مجاهد خلق هم جز این نبوده و نیست.

دوست دارم با تعریف برادر از مجاهد که موتور بسیار و عامل انگیزش هم بود و هست و خواهد بود، نوشته‌ام را به پایان ببرم:

مجاهد در کوتاه‌ترین تعریف یعنیوفای به پیمان، با فدای بیکران، در تاریخ ایران سوختم غرقه در خون جگر شرح این آتش جان‌سوز کجا باید گفت؟ وای بر سنگدلان بار خدایا از ما بپذیر مسعود رجوی

تا این قسمت تلاش کردیم با بیان وقایعی آن‌چه در جنگل گذشت را از زبان مجاهدانی که خودشان نواهای خروش جنگل بودند و حتی در خلق صحنه‌های مختلف پایداری‌ها نقش داشتند، خروش جنگل را برسانیم.

سخن آخر

اکنون که به آخرین برگ‌های این کتاب رسیده‌ای، بدان که این روایت پایان ندارد. مجاهدینی که در این صفحات صدای گام‌شان، نفس‌شان، اشک‌شان و سلاح‌شان را شنیدی، نه افسانه‌اند، نه تصویر، که انسان‌هایی بودند زنده، گرسنه، زخمی، و امیدوار. راه‌شان، راه ماست.
ما در برابر انتخاب خمینی ـ تسلیم یا مرگ ـ راه سومی ساختیم: زندگی در مبارزه، مرگ در شرافت، جاودانگی در وفاداری. این کتاب سند انتخاب ماست. انتخابی که ساده نبود، اما روشن بود.
اگر خواستی بدانی مجاهد بودن یعنی چه، کافی‌ست به ریه‌هایی گوش بسپاری که در

نوشته ای ازمصطفی نیک کار بر اساس خاطرات عظیم رحیم مشائی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

«فروغ جاویدان»، حماسه‌یی ماندگار در تاریخ ایران

  «فروغ جاویدان»، حماسه‌یی ماندگار در تاریخ ایران مقاومت - مقاله 1403/05/03 حماسهٔ‌ماندگار فروغ جاویدان در مورد عملیات کبیر عقیدتی - میهنی «...