شناسنامه خون : شهیدان مجاهد بابل قهرمانان شهید خلق منادیان رهائی خلق ومیهن
بابل؛ سنگرِ حافظه، فروغِ جاویدِ مقاومت
همینجا کلیک کنید وکتاب کامل را ازسایت خروش جنگل بخوانید
این کتاب روایت یک شهر است و یک عهد: بابلِ شاهد و عهدِ آزادی. شصت سال ایستادگی در برابر دو دیکتاتوری؛ از سلولهای نمور دههٔ پنجاه تا تنگههای آتش و آهنِ فروغ جاویدان، از حیاطهای خاکیِ محلات تا راهروهای دادگاههای شرع. اینجا نامها فقط «شرحِ حال» نیستند؛ سندِ یک نبردِ طولانیاند که در آن خانوادهها، نسلها و محلهها هرکدام به «ستاد مقاومت» بدل شدند: باخویش، لطیفی، شریفطبرستانی، داوودی، اوصیا، ناصری و دهها تبارِ دیگر که خون و نان و خوابشان را به بهای آزادی قسمت کردند.
«بابل» برای ما فقط نام یک شهر نیست؛ حافظهای جمعی است که در کوچههای سیدجلال و کنار بابلرود قدم میزند، صدای شبنامهها و بساط نشریهٔ مدرسه را به یاد میآورد، و سلولهای نمور «زندان سپاه» و «شهربانی» و رنجِ راهروهای گوهردشت و ساری و آمل را فراموش نمیکند. این کتاب، روایتی است از شهری که در بزنگاههای تاریخ، فرزندانش را به میدان فرستاد و مادران و پدرانش با شکیباییِ قدیسوار، نامها را در برابر فراموشی پاسداری کردند. خانوادههای سرفراز شریفطبرستانی، داوودی، اوصیا، جلالیان، صبوری، ناصری، صادقپور، متولیطاهر، بابانیانوری, حبیبی، فرنیا، قنبری و دهها نامِ دیگر، شاکلهٔ این روایتاند؛ خانوادههایی که هم «شهید» تقدیم کردند و هم «قهرمان زندانی» و هم «جاودانهفروغهای» برآمده از ارتش آزادیبخش. در این صفحات، داستانِ کودکیهایی که زود تمام شد، جوانیهایی که وقفِ مردم شد و بزرگمنشیِ زنانی که در خط مقدم ایستادند، کنار هم مینشیند تا یک حقیقت روشن شود: جنگِ اصلی، جنگِ حاکمیت با حقِ حاکمیتِ مردم است.
جنگِ اصلی؛ از توپخانهٔ مرز تا تازیانه سلول
در این کتاب، «جنگ» را در معنای واقعیاش میخوانیم: جنگِ داخلیِ مستمرِ یک حاکمیت علیه مردم خود. جنگ هشتسالهٔ ایران و عراق—با همهٔ زخمهایش—برای ولایت «میدانِ فرعی» بود تا ماشین سرکوب در داخل را روغنکاری کند. آتشبس که آمد، جنگِ اصلی خاموش نشد؛ فقط لباس عوض کرد: از تیربارانهای دههٔ ۶۰ تا قتلعام ۶۷، از شلاق و کیفرخواستهای فرمایشی تا گروگانگیریِ معیشت، سانسور، ترور نرم و سخت و شلیک مستقیم به چشم و جانِ معترض. پروژهٔ اتمی و موشکی، شبکهٔ نیابتیها در منطقه و خرجکردنِ ثروت ملی برای تروریسم برونمرزی و باندهای مافیایی، همه ادامهٔ همان جنگ داخلیاند: سازوکارهای «بقای قدرت»، نه «امنیت مردم». اما روایتِ بابل—مثل هزاران روایتِ دیگر—زنده ماند تا بگوید میدانِ اصلی از آغاز «ملت در برابر استبداد» بود و هست.
چرا «فروغ جاویدان» عقیدتی–آرمانی–میهنی است؟
نقش و راهبری
در این مسیر، سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران—با رهبری مسعود رجوی و برنامهٔ رئیسجمهور برگزیدهٔ مقاومت، مریم رجوی—ستونی استوار برای تمرکزِ ارادههای پراکنده شد: از هستههای دانشآموزی و دانشجویی بابل، تا ستادهای محلی، زندان، تبعید و سپس ارتش آزادیبخش ملی ایران. «اشرف» و «اشرف۳» فقط مکان نیستند؛ حافظهٔ سازمانیافتهٔ یک ملتاند و دانشگاهی برای پیوندِ تجربههای زندان، خیابان و جبهه.
اگر حزبِ توده قیام نکرد…
در لحظههای تعیینکنندهٔ تاریخ—از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا دههٔ ۶۰—حزبِ توده با وجود سازمان، شبکه و امکان، به جای پرداختِ هزینهٔ قیام به سودِ خلق و میهن، راهِ انفعال و سازش با بلوک قدرت را برگزید؛ و مُهرِ وابستگی و خیانت بر پیشانیاش ماند. این خلأ اما مُهر «وابستگی» بر پیشانیِ مقاومت نزد؛ برعکس، اگر آن اقدامهای سرنوشتساز صورت نمیگرفت، روایت تاریخ تحریف میمانْد: جنگِ ایران و عراق «جنگِ اصلی» جا زده میشد و هر صدای آزادیخواه «وابسته» خوانده میشد. فروغِ جاویدان و دههها پایداریِ پیش و پس از آن نشان داد ریلِ واقعیِ تاریخ، جنگِ مردم با استبداد است—و این کتاب «بازخوانیِ آدرس» همان نبرد است.
روششناسی و امانتداری
این اثر تاریخِ رسمی نیست؛ تاریخِ زندهٔ مردم است. موادّ آن از خاطرات شفاهیِ همبندیها و همرزمان، یادداشتهای خانوادهها، عکسها، دستخطها و روایتهای میدانی گرد آمده است. اختلافهای جزئی در تاریخها یا جزئیات طبیعی است؛ آنچه یکدست و روشن میماند، «رشتهٔ پیوستهٔ مقاومت» است: چگونه یک نوجوانِ میلیشیا زیر شلاق «فدا و صداقت» را درس میدهد؛ چگونه یک معلم، زندان را به کلاسِ امید تبدیل میکند؛ چگونه یک افسر ارتش آزادیبخش در تنگه، آخرین خشاب را «سلام» میکند؛ و چگونه یک شهر از روضهٔ سیاه به ضیافتِ فروغ میرسد.
تقدیمنامه
این مقدمه، دعوتنامهای است برای خواندنِ نامها؛ نه بهمثابهٔ «تراژدی»، که بهمثابهٔ «نقشهٔ راه». در هر نام، نشانی از یک «چگونه» هست—چگونه میتوان ایستاد، چگونه میتوان دوباره برخاست و چگونه میتوان چراغ را روشن نگه داشت تا روزی که «جنگِ اصلی» به صلحِ مردم ختم شود.
اذن دخول
اکنون، پیش از آنکه به نامها برسیم، دفتر را به صاحبانِ حقیقیاش میسپاریم؛ به آنان که با خونشان این سطرها را ممکن کردند. آنچه در ادامه میآید فقط «تقدیمنامه» نیست؛ «اجازه ورود»ی است از جانبِ شهیدان تا ما نیز در روایتشان شریک شویم.
مهدی ابوئی رادکُشتعلی؛ مجاهدی از جنسِ جمع
سالهای پنجاه، دانشگاه اصفهان. از مسجدِ دانشگاه و کتابخانه تا حلقههای کوچک کتاب برای نوجوانهای فامیل؛ نثر روشن، ایمان اجتماعی. ساواک زود سر رسید: ۱۳۵۲ در میانهٔ امتحانات سال سوم دستگیر شد؛ سه ماه بازداشت در اصفهان. آزادیاش دو هفته بیشتر نپایید؛ اواخر شهریور دوباره در خانهٔ بابل گرفتندش. حکمِ پنج سال که در تجدیدنظر شد سه سال، اما او هفت ماه اضافه بر حکم در چرخِ قزلقلعه، قصر، اوین و کمیتهٔ مشترک ماند—با شکنجههایی که قرار بود استخوانِ ایمان را خرد کند و نشکست. زمستان ۱۳۵۵ آزاد شد، اردیبهشت ۱۳۵۶ در اصفهان دوباره گرفتندش و اینبار با فشارِ حقوق بشری و بازدید صلیب سرخ در پاییز ۱۳۵۶ رها شد. از زندان، فقط یک چیز بیرون آورد: دانشِ تشکیلاتی و عهد با خلق.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر