۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

خروش جنگل از سرو لات تا دالخانی رامسر وبی بالان رودسر

 خروش جنگل از سرو لات تا دالخانی  رامسر وبی بالان رودسر

خروش جنگل از سرو لات تا دالخانی  رامسر وبی بالان رودسر

مقدمه:  فاز سیاسی؛ راهی که به جنگل ختم شد


میرزا و ما؛ ادامه‌ی یک راه

در آخرین نامه‌اش در ۵ آبان ۱۳۰۰، یک ماه پیش از شهادتش، سردار جنگل نوشت:

«...ما هرگونه اتهاماتی را که به ما نسبت می‌دهند می‌شنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علی‌الاطلاق واگذار می‌کنیم...»

ما ادامه‌دهندگان همان راه‌ایم؛ راهی که با دروغ و اتهام شروع شد، اما با حقیقت و فدا ادامه یافت.


«
خروش جنگل» فقط یک انتخاب نبود؛ پاسخ تاریخی به بن‌بستی بود که دیکتاتوری مذهبی بر نسل ما تحمیل کرد.


خمینی از همان ابتدا دنبال جنگ بود، نه وحدت

همه می‌دانند که خمینی از همان آغاز به‌قدرت رسیدن، حتی پیش از ۳۰ خرداد، قصد حذف مجاهدین را داشت:

  • حذف بنی‌صدر، که به‌دست مجاهدین و مقاومت مردم تحمیل شد،
  • تحقیر آزادی، قانون و صندوق رأی،
  • حذف مسعود رجوی از انتخابات ریاست‌جمهوری با دستور مستقیم،
  • و در نهایت، اعلان علنی جنگ با نسل انقلاب.

خمینی گفت:

«دشمن ما در تهران است... منافقین بدتر از کفارند...»

و بدین ترتیب، اولین قطرات آزادی با فتوا خشک شد.


ما فقط حق می‌خواستیم؛ آنان فقط سرکوب بلد بودند

در فاز سیاسی، مجاهدین به‌دنبال آزادی، قانون، و حق انتخاب بودند.
اما خمینی حتی نشریه، کتاب، سخنرانی، تبلیغات قانونی، و شرکت در انتخابات را هم برنتافت.
حاصلش چه بود؟

  • بیش از ۵۰ شهید و صدها مجروح در حملات چماقداران
  • دستگیری و شکنجه‌ی هزاران میلیشیا
  • تیرباران نوجوانان بدون محاکمه
  • قتل‌های بی‌نام و نشان، حتی در روستاهای دورافتاده شمال
  • ترور در سکوت، حمله به خانواده‌ها، تخریب پایگاه‌های فرهنگی

نسل‌کشی، نه از فردای جنگ، بلکه از دلِ فاز سیاسی آغاز شد

خمینی نگفت که با سلاح باید برخورد شود؛ گفت:

«نشریه‌خوان هم باید اعدام شود


منتظری گفت: احمد خمینی گفته بود حتی روزنامه‌خوان‌های مجاهد را هم باید کشت.

و این چنین، قتل عام سال ۶۷ نه یک عکس‌العمل به عملیات، بلکه پایان پروژه‌ای بود که از سال ۵۹ کلید خورده بود.


چرا نرفتیم؟ چرا نترسیدیم؟ چرا مقاومت کردیم؟

ما می‌توانستیم عقب‌نشینی کنیم.


اما از سال ۱۳۴۴ یاد گرفته بودیم که:

«فدا قدم اول است... صدق، شرط ماندن... و ایستادگی، پاسخ به همه‌ی مرگ‌ها

ما نه برای قدرت آمده بودیم، نه برای سازش. آمده بودیم برای ساختن جامعه بی‌طبقه توحیدی، برای تحقق رؤیای آزادی.


وقتی راهی نماند، جنگل آغاز شد

بعد از ۳۰ خرداد، راهی نمانده بود جز مقاومت حرفه‌ای.
خمینی فقط دو گزینه گذاشته بود: مرگ یا تسلیم.
و ما گفتیم:

«الموت أولی من رکوب العار»
مرگ بهتر از پذیرش ذلت است.

و از همین‌جا، جنگل به‌عنوان یکی از اشکال مقاومت حرفه‌ای، با شور و آگاهی انتخاب شد.


ما با چشم باز به استقبال جنگل رفتیم

نه از روی هیجان، نه فرار، نه جُرم.
بلکه از روی شرافت، عهد، و مسئولیت تاریخی.

و این مقدمه، یادآور راهی‌ست که پیمودیم تا آن آتش خاموش‌ناشدنی در جنگل‌های شمال شعله بگیرد...

فصل مستقل از کتاب «خروش جنگل»

رودسر؛ شهر فالانژها، باند ۷۲ تن و آغاز سرکوب سازمان‌یافته


مقدمه

اگر می‌خواهیم بفهمیم چرا مقاومت به جنگل کشیده شد، باید بدانیم در شهرها چه گذشت.
رودسر، اولین شهری در گیلان بود که در زبان مردم به‌حق «فالانژخیز» لقب گرفت. شهری که باندهای قمه‌کش، چماقدار، و سرکوب‌گر نه تنها بر محلاتش حاکم بودند، بلکه به شهرهای اطراف همچون رامسر، املش، لنگرود و حتی جنگل‌ها صادر می‌شدند.


علی انصاری، پاسدار استاندار؛ آغاز موج سرکوب

سرکوب در رودسر از زمانی شدت گرفت که علی انصاری (از معلمان بومی رودسر) به‌دستور باند بهشتی به‌جای استاندار انقلابی گیلان حبیب‌الله داوران منصوب شد.
شهباز شهبازی، معاون مجاهد و شهید داوران، کنار گذاشته شد و دوران «پاکسازی ضدانقلابیِ نظام از انقلابیون» آغاز شد.


شکل‌گیری باند جنایتکار «هفتاد و دو تن» در رودسر

اعضا و ریشه‌ها:

این باند عمدتاً از چند خانوادهٔ پرجمعیت و معروف به «نسل سید طالب» تشکیل شد که:

  • پیش‌تر به فساد، چاقوکشی، باج‌گیری و تریاک‌فروشی مشهور بودند،
  • در کودتای ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق شرکت داشتند،
  • بعدها با شعار نوحه‌خوانی و ضد بهائیت، به رژیم خمینی وصل شدند.

مرکز باند:

خانه‌ی «خانواده میرراضی» در خیابان شریعتی رودسر، بعدها به مقر اصلی این باند تبدیل شد.


سرکردگان باند

افراد کلیدی این باند که در کشتار، شکنجه و حمله به خانه‌ها و پایگاه‌های مجاهدین نقش مستقیم داشتند:

  • صادق فلاح‌پور (سرکرده اصلی باند)
  • حجت فلاح‌پور
  • محمدرضا ناصحی
  • هوشنگ پروانه
  • حسن پورجواد
  • سعید محمدی
  • محمد میرراضی
  • علی علمی
  • و سایر افراد وابسته

پشت‌پرده‌های حمایتی

این باند تحت حمایت مستقیم مقامات رژیم قرار داشت:

  • محمد منتظری
  • هادی غفاری
  • علی انصاری (استاندار)
  • شیخ عباس محفوظی (امام‌جمعه رودسر)
  • محمدحسین کجیدی (نماینده مجلس خمینی)

آن‌ها از این باند برای سرکوب، تهدید، و اجرای سیاست نسل‌کشی خاموش علیه مجاهدین در شمال کشور بهره می‌بردند.


🔻 جنایات شاخص باند ۷۲ تن

شهادت اردشیر خانی

معلم دلیر خلیفه‌محله رودسر در ۱۳ مهر ۱۳۵۹ توسط این باند با قمه و چماق به شهادت رسید.

شهادت بهرام فرحناک

در ۱۳ دی ۱۳۵۹ در رشت، توسط چماقداران باند، دشنه در قلبش فرو کردند؛ هزاران نفر در مراسم تشییع او شرکت کردند.

شهادت احمد گنجی

در ۳ اردیبهشت ۵۹ در حمله فالانژهای رودسر به پایگاه‌های مقاومت.

شهادت خلیل لاهوتی و میرکمال عسگری

در تابستان ۱۳۶۰، پس از شکنجه‌های وحشیانه توسط باند ۷۲ تن، جنازه‌های‌شان را در ساحل دریا رها کردند.


شکنجه‌گاه‌های محلی؛ خانه‌های مرگ

برخی از اعضای باند، خانه‌های مسکونی خود را به شکنجه‌گاه تبدیل کرده بودند. در یکی از موارد، فریادهای شکنجه‌شدگان آن‌قدر دلخراش بود که حتی زنان خانواده معترض شدند:

«ببرید بیرون بکشید، چرا توی خانه آدم می‌کشید


تبدیل باند به بازوی اجرایی خمینی

بعد از ۳۰ خرداد، این باند به بازوی رسمی سرکوب در رودسر و گیلان تبدیل شد.
در بسیاری از بازداشت‌ها، حمله به خانه‌های مردم، و حتی تیر باران‌ها، نیازی به سپاه یا کمیته نبود؛ باند ۷۲ تن خود وارد عمل می‌شد.


پایان برخی از جنایت‌کاران

برخی از این فالانژها در جبهه‌ها کشته شدند:

  • حجت فلاح‌پور و تقی ناصحی در جبهه کشته شدند.
  • سهیل روستا در شلمچه به هلاکت رسید.
  • مطلب اسماعیلی نیز در سلیمانیه عراق کشته شد.

برخی دیگر چون:

  • کاظم بلوکیان
  • بهروز پرهیزکار
  • باقر میرراضی از باند بریده، اما هیچ‌گاه پاسخگوی جنایات‌شان نشدند.

نقش آخوند عباس محفوظی

آخوند محافظ رژیم، شیخ عباس محفوظی، از پدران فکری و سیاسی این باند بود.
در دهه‌های بعد، همچنان از چهره‌های کلیدی روحانیت مبارز گیلان و حلقه‌های امنیتی باقی ماند و در ۹۶سالگی مرد.


نتیجه تاریخی

باند ۷۲ تن نمونه‌ای روشن از پروژه نظام برای ساختن باندهای غیررسمی سرکوب در محلات بود؛ تا سرکوب را «مردمی» جلوه دهد، و مجاهدین را حتی از داشتن نفس در خانه‌های خود محروم کند.


و اما... خروش جنگل، از دل همین جنایات سر برآورد.
وقتی خیابان دیگر امن نبود،
وقتی خانه‌ها بدل به سلول و شکنجه‌گاه شد،
وقتی معلم را در محله‌اش می‌کشتند،
و نوجوان را با دشنه ساکت می‌کردند
مقاومت به جنگل رفت... اما نه برای مخفی‌شدن؛ برای برخاستن.


پایان فصل
«
رودسر؛ شهر فالانژها، باند ۷۲ تن و آغاز سرکوب سازمان‌یافته»

فصل: شهسوار (تنکابن) و دژخیمی به نام محمود پزشکی

لاجوردی مازندران؛ پاسدار، بازجو، و قاتل جوانان قهرمان شمال


مقدمه: از گیلان به مازندران؛ از رودسر به شهسوار

پس از رودسر، اینک قدم به شهسوار می‌گذاریم—اولین شهر غربی مازندران، که نه‌تنها از نظر جغرافیایی به رودسر نزدیک است، بلکه از نظر سیاسی نیز زیر تیغ همان سرکوب سازمان‌یافته قرار گرفت.


اما اینجا، سرکوب چهره‌ای مشخص و خشن‌تر به خود گرفت: دژخیمی به نام محمود پزشکی.

 

 

دژخیمِ چهره‌عوض‌کرده؛ از مارکسیست جعلی تا جلاد جمهوری اسلامی

محمود پزشکی، که بعدها با نام مستعار «حاج احسانی» شناخته شد،
خود را از هواداران اشرف دهقانی جا زد تا در تشکیلات نفوذ کند، اما مأمور مستقیم سپاه و اطلاعات سپاه ناحیه ۳ کشوری بود.


در همان تشکیلات نفوذ کرد، اطلاعات جمع کرد، و در شب ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، با اسلحه وارد نشست شد، همه را دستگیر کرد و تحویل شکنجه‌گاه شهسوار داد.

از اینجا به بعد، او دیگر یک چهره سیاسی نبوداو جلاد رسمی نظام در غرب مازندران شد.

سمت رسمی: دادستان جنایتکار سیار ناحیه ۳ کشوری سپاه پاسداران

او مستقیماً زیر نظر:

  • ناصر سرمدی پارسا (مشهور به حمید بازجو)
  • بهروز بابایی
  • سلیمان موسوی خورشید (مسئول سرکوب جنگل)
    فعالیت می‌کرد و بازوی اجرایی سیاست نسل‌کشی مجاهدین در مناطق شمالی کشور بود.

🔻 مرکز فعالیت‌ها: زندان و شکنجه‌گاه کارخانه مصادره‌ای

کارخانه روغن‌سازی مصادره‌شده در کنار بیمارستان طالقانی چالوس، توسط سپاه به زندان و مرکز بازجویی تبدیل شد.


پزشکی در آن مستقر بود، شکنجه می‌کرد، و احکام اعدام صادر می‌کرد.


جنایات شاخص محمود پزشکی

  • اعدام پنج عضو تشکیلات اشرف دهقانی:
    حمید امینی، دلسوز مقدم، فلاح، دوستی و یک نفر دیگر، مستقیماً به‌دستور او اعدام شدند.
  • شهادت مجاهد خلق محمود (شهریار) نامور در سال ۱۳۶۲، پس از بازجویی و شکنجه وحشیانه
  • ضربه به جنگل در سال ۶۲ با جا زدن خود به‌عنوان پیک و نفوذ به تشکیلات مقاومت جنگل

شهادت‌نامه‌ها و روایت‌های زندانیان

مجاهدین زندانی شهادت داده‌اند که:

  • پزشکی به‌شدت نگران شناسایی‌اش بود.
  • اگر زندانی‌ای او را می‌شناخت، سرنوشتش قطعی بود: اعدام.
  • شهید محمود نامور تأکید داشت که هیچ‌کس در بازجویی حتی به اشاره، نباید بگوید او پزشکی را می‌شناسد.

بازگشت به ظاهر قانونی؛ وکیل با پرونده‌ای خون‌آلود

پس از سال‌ها شکنجه و اعدام، پزشکی سعی کرد با نام «حقوق‌دان» و «وکیل» چهره‌اش را تطهیر کند.
دفتر وکالت باز کرد، مصاحبه کرد، و ادعا کرد فعال مدنی است.
اما خون مجاهدین هنوز بر دست‌های اوست.


همراهان محلی سرکوب در شهسوار

در کنار محمود پزشکی، عوامل دیگری نیز در سرکوب و جنایت علیه مجاهدین دست داشتند:

  • آخوند عیسی علامه: روی منبر گفت «از شیرود به بعد باید همه را به دریا ریخت
  • بهمن صیادی
  • محمود مرشدی
  • )مجاهد نامی (مغازه‌دار در ایستگاه گلیجان
  • )شجاعی (کتاب‌فروش در میدان اصلی شهسوار
  • )محمدعلی و محمدحسن بهزادی (اهل سنگرمال خرم‌آباد

🔻 نتیجه‌گیری: چرا جنگل؟

دیدیم که از رودسر تا شهسوار، سرکوب، شکنجه، خیانت و جنایت چنان گسترده و ریشه‌دار بود که هیچ نقطه‌ای برای فعالیت سیاسی سالم باقی نمانده بود.
وقتی یک زندانی حتی نمی‌توانست نام جلاد را بشناسد بدون اینکه اعدام شود،
وقتی قاتلان در لباس حقوق‌دان ظاهر می‌شدند،
وقتی آخوندها در منبر حکم غرق‌کردن مردم را می‌دادند
مقاومت به جنگل رفت نه برای پنهان‌شدن، بلکه برای برافروختن آتش آزادی.

 

باند «سیاه‌جامگان» در بندرگز؛ پروژه نسل‌کشی مجاهدین در گلستان

از احمد توکلی و منوچهر متکی تا عباس محمدی و ربانی – باندی سازمان‌یافته برای قتل‌عام و شکنجه

پس از بررسی باندهای جنایتکار و چماقدار در رودسر و شهسوار، اکنون به شرق مازندران و استان گلستان می‌رویم. شهر بندرگز و روستاهای اطرافش یکی از پایگاه‌های اصلی سرکوب و اعدام مجاهدین خلق در اوایل دهه‌ی ۶۰ بود.
در این منطقه، باندهای سرکوبگر و سیاه‌پوش تحت عنوان «سیاه‌جامگان» فعال شدند که سردمداران آن عبارت بودند از:

  • احمد توکلی (دادیار وقت دادستانی بهشهر)
  • منوچهر متکی (بازجو، شکنجه‌گر، عضو جوخه اعدام و بعداً وزیر خارجه رژیم)
  • عباس محمدی (فرمانده سپاه بندرگز)
  • آخوند اسدالله ربانی (نماینده خمینی در بندرگز و امام جمعه جنایتکار شهر)

این باند زیر چتر حزب جمهوری، سپاه، و دادستانی‌های انقلاب، به ابزار نسل‌کشی هدفمند علیه مجاهدین تبدیل شد. در منطقه بندرگز، حدود ۵۰ مجاهد خلق به‌دست پاسداران رژیم اعدام شدند. اغلب آنان حتی در گورستان عمومی نیز دفن نشدند، بلکه شبانه در حیاط خانه‌هایشان، یا در زمین‌های کشاورزی، دل جنگل، و نزدیک دریا دفن شدند. تنها یک شهید (مجاهد شهید سعادت خاری) در قبرستان روستای ولفرا به خاک سپرده شد.


طراحی «پاکسازی نسلی»

براساس شهادت داوود کردجزئی، یکی از شکنجه‌گران به یک مجاهد در بند گفته بود:
«
ما یک لیست ۴۰۰ نفره در دست داریم در همین بندرگز و اطراف، که همه را دستگیر و اعدام خواهیم کرد

رژیم با حمایت کامل از باندهای چماقدار و در هم‌پوشانی با دستگاه سرکوب حکومتی، پروژه‌ی نسل‌کشی را از فردای انقلاب آغاز کرده بود. احمد توکلی، دادیار ضدخلقی بهشهر، شخصاً زندان و جوخه مرگ اختصاصی داشت و به‌طور مستقیم در اعدام ده‌ها مجاهد شرکت داشت.


منوچهر متکی؛ از شکنجه‌گر بندرگز تا وزیر خارجه ترور و اعدام

منوچهر متکی متولد بندرگز است و از همان آغاز در خط سرکوب مجاهدین فعال بود.
در لیست منتشرشده از سوی سازمان مجاهدین خلق (نشریه مجاهد، شماره ۲۶۷ - آبان ۱۳۶۴)، نام وی به عنوان «پاسدار، شکنجه‌گر، و عضو جوخه اعدام» در بندرگز ثبت شده است (شماره ۳۱۲۲).


او باند سیاه‌جامگان را به‌همراه عباس محمدی و آخوند ربانی راه‌اندازی کرد.

فعالیت‌های مستند وی شامل موارد زیر است:

  • دستگیری، بازجویی و شکنجه‌ی شخصی مجاهدین
  • اعدام مجاهد شهید علیرضا آهنگری و گذاشتن جنازه‌اش جلوی درِ خانه‌ی پدرش
  • بازجویی و اعدام مجاهد شهید حبیب ملک‌پور در پشت مرغداری نزدیک دریا
  • اعدام مجاهد نوجوان محمدرضا ترابی (۱۶ ساله) به جرم اینکه گفته بود: «امام باید توبه کند»
  • تأسیس تیم‌های شکار مجاهدین و استفاده از پوشش حزب، سپاه و بسیج برای ترور، ربایش و اعدام
  • در خارج کشور، به‌عنوان سفیر رژیم در ترکیه، مسئولیت حمایت از تیم‌های تروریستی را برعهده داشت و در ده‌ها ترور و آدم‌ربایی نقش مستقیم داشت (از جمله ربودن ابوالحسن مجتهدزاده)

احمد توکلی؛ لاجوردی بهشهر

احمد توکلی که بعدها خود را «اقتصاددان» جا زد، در دهه‌ی ۶۰ یکی از چهره‌های اصلی دادستانی و جوخه مرگ در بهشهر و بندرگز بود. به‌گفته عبدالحمید امامی، یکی از شاهدان عینی:

«در تیرماه ۱۳۶۰، دو گروه چهارنفره از مجاهدین را در سحرگاه، جلوی چشم ما در زندان عباس‌آباد بهشهر تیرباران کردند

موقعیت زندان عباس‌آباد در دل جنگل، کنار دریاچه و کاخ صفی‌آباد قرار داشت. در این زندان ده‌ها تن از مجاهدین، از جمله شهید فیضل‌الله اکبری (قتل‌عام ۶۷)، زیر نظر توکلی و متکی به‌شهادت رسیدند. فرماندهان سرکوب در این منطقه، به‌ویژه توکلی، بهشتی و ربانی، نه‌تنها اعدام می‌کردند، بلکه دفن جنازه‌ها را نیز در گورستان‌ها ممنوع کرده بودند تا خانواده‌ها ناچار شوند شهدا را در باغ یا پشت خانه دفن کنند.


باند چماقداران و سرکوبگر سیاه‌جامگان

این باند با لباس سیاه و پوشش بسیجی، به‌فرمان متکی، توکلی و محمدی فعالیت می‌کردند. کارشان ربودن، شکنجه، قتل و ترور بود. اعضای این باند شامل:

  • احمد توکلی (دادیار و طراح اصلی اعدام‌ها)
  • منوچهر متکی (بازجو، جوخه اعدام)
  • عباس محمدی (فرمانده سپاه بندرگز)
  • آخوند اسدالله ربانی (نماینده خمینی در گلستان)
  • سایر عناصر باند: صباغیان، رحیم بای، افشار، احمد تمسکنی، جمالی، خانواده افشار و...

مجاهدان شهید بندرگز

از جمله مجاهدین شهید در این منطقه:

  • )مجاهد شهید نقی جهانشاهی (اعدام‌شده در ۲۷ آبان ۱۳۶۰
  • )مجاهد شهید محمدرضا کرد رستمی (کارمند برق، قتل‌عام ۶۷
  • )مجاهد شهید سعادت خاری (کشته‌شده با تبر و داس در حیاط خانه‌اش
  • )مجاهد شهید فیضل‌الله اکبری (قتل‌عام ۶۷، زندان عباس‌آباد بهشهر
  • )مجاهد شهید علیرضا آهنگری (اعدام‌شده در باغ، جسد درِ خانه پدرش رها شد
  • )مجاهد شهید حبیب ملک‌پور (شکنجه‌شده و اعدام‌شده پشت مرغداری بندرگز
  • )مجاهد شهید محمدرضا ترابی (۱۶ ساله، به‌خاطر پاسخ به بازجو اعدام شد

نتیجه نهایی: از سیاه‌جامگان تا اشرف ۳

تشکیل باندهای سیاه‌جامگان، باندهای تیرباران، جوخه‌های اعدام، چماقداران و فالانژهای سازمان‌یافته، بخشی از پروژه‌ی نسل‌کشی رژیم علیه سازمان مجاهدین خلق بود. از رودسر تا شهسوار، از بندرگز تا بهشهر، یک مسیر خون و خیانت طی شد. اما آن‌چه باقی ماند، نه حکومت اعدام، بلکه پایداری مجاهدان جنگل، مقاومت در اشرف، خروش کانون‌های شورشی، و عهدی است که با شهدا بسته شده:

نه می‌بخشیم، نه فراموش می‌کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

ویژه‌نامه: نمایش نفرت، دروغ و شهادت‌فروشی | دادگاه ۱۰۴، جلسه ۳۴

 ویژه‌نامه: نمایش نفرت، دروغ و شهادت‌فروشی | دادگاه ۱۰۴، جلسه ۳۴   مقدمه: سی‌وچهارمین جلسه دادگاه فرمایشیِ رژیم، که آن را به‌نام «دادگاه ۱...