بهمن عبدالله پور از فرماندهان مجاهدین در شهسوارکه در سه راه خوی بازداشت وبعد از چند سال شکنجه در رشت بدست پاسداران خمینی اعدام شد
مجاهد شهید بهمن عبدالله پور یکی از زندانیان زمان شاه ویکی ازموسسان اولیه جنبش ملی مجاهدین در شهسوار میباشد .
نوشا تنکابن وخانه های زیبای روستائی که زمانی مامن برخی از زرمندگان مجاهد خلق بود
روستای نوشای شهسوار تنکابن از زوایای دیگر که بعضی از زمانها بهترین وامن ترین پناهگاه کوه وجنگل رزمندگان بود
مصطفی نیکار قهرمان مردم شهسوار، کاندیدای محبوب سازمان ومردم ، راز دار ووفادار به عهد وپیمان با خدا وخلق وآرمان آزادی
باز سازی شده مصطفی نیکار در ساحل خونین ولی آباد شهسوارچندین ماه قبل از دستگیری
مجاهد پاکباز کاندیدای محبوب مردم وسازمان مجاهدین خلق ایران مصطفی نیکار
مصطفی نیکار از زندانیان سیاسی زمان شاه که مستمرا توسط شهربانی وساواک نوشهر وساری احضاروباز داشت وزندانی میشد
دورنماهائی از شهسوار (تنکابن)
مجاهد قهرمان جلال شاهمرادی از شاقوزکتی تنکابن شهسواریکی از قهرمانان ومیلیشیا های دست اندارکار تمرین ورژه میلیشیای ۱۰۰۰نفره تنکابن شهسوار
برخی از شهیدان شهسوارتنکابن
رژه میلیشیا
رژه میلیشیا در سهشوار نفس ارتجاع را برانده بود زیرا صف افرادی که برای نماز جمعه میرفتند هم به صف جوانان دختر وپسر میلیشیا پیوسند ونمایش جمعه ملاها را قال گذاشتند این یک مرزبندی وصف بندی جدیدی بود
مجاهد شهید که هم تیم فرار از زندان انزلی بوده ودر درگیری با پاسداران در اصفهان هم همراه فرمانده صدور بود
مجاهد شهید حسن عزیزیان، متولد بندر انزلی، در سال ۱۳۳۷ چشم به جهان گشود. تحصیلات متوسطه را به پایان رساند و دیپلم گرفت. اما مسیر زندگیاش را نه مدرک تحصیلی، بلکه آگاهی، تعهد، و وفاداری به آرمان آزادی مشخص میکرد. از همان آغاز انقلاب، به صفوف سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست و با مسئولیتپذیری و جسارت، در مسیر مبارزه گام نهاد.
در دوران فاز سیاسی، از فعالان هوادار در انزلی بود. پس از آغاز فاز نظامی، توسط ساواما (اطلاعات سپاه) شناسایی و دستگیر شد. او مدتی در زندان بندر انزلی تحت بازجویی و فشار قرار داشت. در همان زندان، با مجاهد شهید سیدابراهیم معصومی (فرمانده صدور) آشنا شد و به یکی از نزدیکترین همراهان او تبدیل گشت.
در روزهایی که فشار امنیتی بر زندان تشدید شده بود، طرحی برای فرار از زندان بندرانزلی طراحی شد. حسن عزیزیان در کنار فرمانده صدور و دیگر همرزمان، در یک شب طوفانی، از طریق پرش از برج، عبور از سیمخاردار و شنا در آبهای آزاد، خود را به بیرون رساند. این عملیات جسورانه، نقطه عطفی در تاریخ مقاومت زندانیان سیاسی شمال ایران بود.
مصور فرار سه مجاهد خلق فرمانده صدور حسن عزیزی وخوش گفتار از زندان سپاه بندر انزلی
پس از فرار، حسن و یارانش مدتی را در انزلی مخفی شدند و سپس به تهران و از آنجا به شهر اصفهان رفتند تا با تشکیلات سازمانی ارتباط برقرار کنند. حسن برای مدتی در خانهی خواهرش رویا عزیزیان اقامت داشت. اما پس از مدتی، خانه توسط نیروهای امنیتی رژیم شناسایی و محاصره شد.
با وجود امکان مقاومت، حسن برای حفاظت از خواهرش و جلوگیری از کشتار بیشترافراد بیگناه ، تصمیم گرفت از استفاده از سلاح خودداری کند . او بهدست سپاه دستگیر شد و به بازداشتگاه منتقل گردید. چند روز بعد، در تاریخ ۱۱دی ۱۳۶۱، بهرغم اینکه در بازداشت بود و هیچ محاکمهای صورت نگرفته بود، به دستور مستقیم بازجویان سپاه، تیرباران شد.
پیکر حسن را ابتدا تحویل ندادند و حتی خانوادهاش را برای دریافت جسد تحت فشار مالی قرار دادند. اما با تلاش و پیگیری، پیکرش را تحویل گرفتند و در گورستان بندرانزلی به خاک سپردند.
مزار مجاهد قهرمان حسن عزیزی در گورستان بندر انزلی
شهید حسن عزیزیان، در ۲۴سالگی، نه فقط یک رزمنده بلکه یک الگو بود؛ الگویی از آگاهی، صلابت، تعهد به مسئولیت، و پایبندی تا به آخر.
مجاهد شهيد كيانوش ياوري ازشهدا قتل عام سال 67 ازفرزندان مردم آبكنار۱
مجاهد شهید کیانوش یاوری، متولد سال ۱۳۴۰ در آبکنار بندرانزلی، از نسل آگاه و عصیانگر فرزندان گیلان بود. تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد، اما از همان دوران دانشآموزی، شور سیاسی در جانش جوانه زد. در تظاهراتهای سال ۱۳۵۷ علیه رژیم شاه فعال بود و پس از پیروزی انقلاب، با آرمان سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و بهعنوان میلیشیای پرشور در فعالیتهای سیاسی حضور مؤثر داشت.
در فاز سیاسی، بهویژه در تجمعات و تظاهرات اعتراضی ابتدای دهه ۶۰، حضوری فعال و پیگیر داشت. اما با شروع سرکوب گسترده پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، ناچار به زندگی مخفیانه شد. در تیرماه همان سال، در جریان محاصره باغات اطراف آبکنار بههمراه شش تن دیگر دستگیر شد و به زندان سپاه انزلی منتقل گردید.
زندان، پایان راه او نبود. در یک عملیات جسورانه، بههمراه سه مجاهد دیگر که به اعدام محکوم شده بودند، از زندان سپاه انزلی فرار کردند. این فرار، برگ درخشانی در تاریخ مقاومت شمال ایران شد. کیانوش و همراهانش به جنگلهای اطراف پناه بردند و در شهریور همان سال، سه عملیات قهرمانانه علیه مزدوران رژیم را به انجام رساندند.
در ادامه، برای رسیدن به تشکیلات و خروج از کشور، به تهران رفتند. در این مسیر، دو همرزمش، سلمان دادگر و حسین عزیزیان، در تهران دستگیر و در سال ۱۳۶۲ به شهادت رسیدند. کیانوش نیز در سال ۱۳۶۳ بر سر یک قرار در تهران دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. مقاومت در برابر بازجویان، و حفظ اسرار تشکیلات، دو سال حبس و شکنجه برایش به همراه داشت.
در سال ۱۳۶۵ از زندان آزاد شد. اما آزادی، برای او صرفاً فرصتی بود برای پیوند مجدد با سازمان. او بهسرعت کشور را ترک کرد و به سازمان مجاهدین در خارج از کشور پیوست. یک سال بعد، در مرداد ۱۳۶۶، برای اجرای مأموریتی مهم به داخل کشور بازگشت: مسئولیت وصل نیروها به سازمان.
در این مأموریت، موفقیتهای مهمی کسب کرد، اما سرانجام در کردستان توسط نیروهای اطلاعاتی شناسایی و بازداشت شد. انتقال او به اوین، مقدمه فصل پایانی زندگانیاش بود. بازجویان، بار دیگر، تلاش کردند او را درهم بشکنند، اما در برابر ایمان او ناکام ماندند.
در مرداد ۱۳۶۷، در جریان قتلعام زندانیان سیاسی، کیانوش یاوری، مجاهدی سرموضع، از جمله هزاران سربدار مجاهدی شد که نه توبه کردند و نه تسلیم شدند.
او رفت، اما نامش در حافظهی مقاومت و در قلب مردم آبکنار، تا همیشه خواهد ماند
مجاهد شهید علی سالیار، فرزند میرزا آقا، در سال ۱۳۴۱ در بندر انزلی و در خانوادهای زحمتکش و کشاورز در روستای آبکنار به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در آبکنار، دو سال نخست دبیرستان را در رشت، و دو سال پایانی را در بندر انزلی گذراند. از نوجوانی با فضای سیاسی و انقلابی آشنا بود و آگاهیاش را از بستگان زندانی در دوران شاه آغاز کرد.
در جریان قیام ضدسلطنتی سال ۱۳۵۷، علی از چهرههای فعال تظاهرات در انزلی بود و در دیماه همان سال توسط مأموران شاه دستگیر شد. پس از انقلاب، بهعنوان یکی از نخستین هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران در آبکنار، نقش مؤثری در شکلگیری تشکیلات محلی ایفا کرد. میز کتاب، کتابخانه سازمان، و آموزشهای تشکیلاتی، همه با همت و سازماندهی او جان گرفت.
وی با صلابت و محبوبیت در بین مردم، جلسات آموزشی و تحلیلی را برای هواداران برگزار میکرد. در کنار مسئولیتهای تشکیلاتی، در کمک به مردم محروم و مستضعف آبکنار پیشقدم بود. در خرداد ۱۳۶۰، در تظاهرات رضوانشهر علیه دیکتاتوری ولایت فقیه شرکت کرد.
پس از آغاز سرکوبهای گسترده، مدتی مخفی شد و به واحدهای عملیاتی سازمان در جنگل پیوست. مأموریتهای موفقی را در منطقه بهانجام رساند تا اینکه در سال ۱۳۶۱، در هنگام بازگشت به انزلی برای اجرای مأموریتی، شناسایی و توسط سپاه دستگیر شد.
او را به زندان چالوس و سپس به بندرانزلی منتقل کردند و زیر شکنجههای شدید قرار دادند. ناصر سرمدی پارسا شخصا از او بازجوئی کرد همان پاسدار گروه التقاط وجنایتکاری که میگفت من سنگ را میشکنم وبحرف میاورم اما او در در برابر مقاومت های علی دلاور زانو زد وکاری از پیش نبرد.
خانوادهاش در ملاقات، علی را بهسختی شناختند؛ چهرهاش ورم کرده و پاهایش بهشدت آسیب دیده بود، اما همچنان میخندید. یکی از بستگانش، که با او همسلول بود، روایت کرده است: «تا آخرین لحظه، در حال آموزش و انتقال تجربه بود. وصیتنامهاش را به من داد، که هنگام آزادی با خود ببرم؛ اما در بازرسی زندان، آن را یافتند و مرا دوباره به سه سال زندان محکوم کردند.»
در سحرگاه ۲۶خرداد ۱۳۶۱، دژخیمان سپاه، علی را که تنها ۲۰ سال داشت، به جوخه تیرباران سپردند. بعد از چند روز، خانوادهاش را به سپاه فراخواندند و گفتند: «بروید غسالخانه، فرزندتان را تحویل بگیرید.»
مزارمجاهد شهيد علي ساليار ازفرزندان دلير مردم آبكنار
علی سالیار یکی از ۱۲۰٬۰۰۰ شهید راه آزادی بود؛ فرزندی از آبکنار، که با پرچم سرخ سازمان و ندای «هیهات مناالذله» در دل داشت و راهش همچنان سرخ وجاوید
مجاهد قهرمان وشهید اردشیر شیرین بخش از فرزندان رشید مردم آبکنار
مجاهد شهید اردشیر شیرینبخش، متولد آبکنار بندرانزلی، در سال ۱۳۴۴ به دنیا آمد. از خانوادهای ریشهدار و مردمی، در همان روستای محصور میان آب و اراده، رشد کرد. تحصیلاتش را تا دبیرستان ادامه داد. در همان سالهای جوانی، نسیم آگاهی به جانش افتاد. با آرمان سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و بیتردید، به صفوف مبارزان پیوست.
در اوج سرکوب و خیانت، زمانی که بسیاری در تردید و انفعال فرو رفته بودند، اردشیر مسیر آگاهانه انتخاب کرد: ایستادن در کنار مجاهدین خلق، در برابر ارتجاع. حضور او در تشکیلات، برآمده از ایمان بود، نه صرفاً واکنش. و این ایمان، همان چیزی بود که سالها بعد در سلولهای خاموش گوهردشت، همچنان شعله میکشید.
از سالهای ابتدایی دهه ۶۰، در گیلان و سپس در ارتباطات تشکیلاتی، فعالیت داشت. نهایتاً دستگیر شد و به زندان گوهردشت کرج منتقل گردید. سالها از او خبری نبود. نه دادگاهی، نه حکم رسمی، نه صدایی. تنها یاد و خاطرهای که در دل همرزمانش میپیچید:
«اردشیر، محکم است. هیچچیز او را نمیشکند. آری او یک مجاهد سرموضع بود»
در مرداد ۱۳۶۷، در جریان قتلعام سراسری زندانیان سیاسی، اردشیر از کسانی بود که در برابر «هیئت مرگ» ایستاد. نه توبه کرد، نه عقب نشست. پرسیدند: «آیا هنوز بر مواضع خود هستی؟»
و اردشیر، مثل هزاران مجاهد دیگر، پاسخی داد که مهر ابدی بر راهش زد:
«بله. من مجاهدم.»
پیکرش هیچگاه به خانوادهاش تحویل داده نشد. مزارش، گمنام، اما پرصلابت؛ در همان خاکی که صدها جوان مقاوم دیگر نیز در آن آرمیدهاند.
او در سن ۲۳سالگی به دیدار یاران شهیدش رفت. در دل تاریخ، نامش در فهرست پرافتخار قتلعامشدگان ۶۷ ثبت شد. در گیلان، در آبکنار، در قلب خلق، صدای او همچنان شنیده میشود:
ارژنگ رمقی از الگو های شجاعت ووفاداری وشهیدان سرفراز مجاهد خلق از آبکنار۱
مجاهد شهید ارژنگ رمقی آبکناری، متولد شهر خوی، در سال ۱۳۴۱، با اصالت خانوادگی از روستای آبکنار بندرانزلی، از همان سالهای کودکی با جدیت، هوش، و روحیهای انسانی شناخته شد. دانشآموزی ممتاز بود و معلمان او بارها در برابر شاگردان، از شخصیت و نمراتش تمجید میکردند.
در سال ۱۳۶۱، زمانی که تنها ۲۰ سال داشت، نه بهدلیل فعالیت مستقیم، بلکه برای اعمال فشار بر خانوادهاش جهت لو دادن مکان اختفای یکی از بستگان مجاهدش، توسط سپاه دستگیر و به گروگان گرفته شد.
در یک دادگاه نمایشی، بدون دفاع و وکیل، به ۱۸ سال زندان محکوم شد. ارژنگ در تمام دوران اسارت در زندان همدان، سربلند و مقاوم باقی ماند. با گذشت ۶ سال شکنجه و بازجویی، در مرداد ۱۳۶۷، در نخستین موج اعدامهای قتلعام، در صفوف سرموضع مجاهدان ایستاد و در تاریخ ۱۳مرداد ۱۳۶۷ همراه با ۳۷ مجاهد دیگر، بهدست دژخیمان تیرباران شد.
پیکر پاکش در گورستان همدان دفن شد، اما خانوادهاش، تا ۵ ماه از او بیخبر بودند. روز ۸ آذر ۱۳۶۷، دو پاسدار با کیسهای از لباسهای خونآلود او به خانه آمدند. مادرش در را باز کرد، لباسها را دید، فریادی کشید، و همانجا بر زمین افتاد. دچار سکته قلبی شد و دیگر هرگز بهبود نیافت. با وجود تلاشهای پزشکی، در ۱۱تیر ۱۳۶۸، به فرزند شهیدش پیوست.
دایی ارژنگ، مجاهد شهید سلمان دادگر نیز از شهدای قهرمان قتلعام ۱۳۶۲ در تهران بود که در انزلی به خاک سپرده شد.
یاد ارژنگ، صدای مادرش، و راه خانوادهای که همه چیز خود را فدای آزادی کردند، تا همیشه در دل تاریخ مقاومت خواهد ماند.
علی (اقر) داوری از مجاهدان دلیر آبکنار که بدست پاسداران بشهادت رسید
مجاهد شهید علی (اقر) داوری، از فرزندان غیرتمند بندر انزلی، دانشجوی رشته مهندسی و جوانی اهل فکر و تعهد بود. در سالهای نخست پس از انقلاب ضدسلطنتی، بهصف هواداران سازمان مجاهدین خلق پیوست و بهدلیل فعالیتهای آگاهگرانهاش، در محیط دانشگاه و شهر مورد توجه مردم و دشمن قرار گرفت.
علی با روحیهای آرمانخواه، دل به آزادی ایران بسته بود و در دوران اختناق خمینی، نقش موثری در پخش پیامهای سازمان و ارتباط با بدنه اجتماعی داشت. چندین بار مورد تهدید و تعقیب قرار گرفت، اما تا پایان در مسیر مبارزه باقی ماند.
در زمستان سال ۱۳۶۲، در بندر انزلی، در یکی از یورشهای سپاه پاسداران به خانهای مشکوک به فعالیت تشکیلاتی، دستگیر و پس از شکنجههای وحشیانه، بهشهادت رسید.
او یکی دیگر از جوانان بیادعایی بود که با امید به آیندهای آزاد، زندگیاش را فدای مردم کرد. یادش در خاطرهها زنده و راهش در مسیر مبارزه همچنان تابناک است.
مجاهد شهید ابراهیم خوشگفتااز مجاهدان دلیر محله غازیان که بدست پاسداران بشهادت رسیداو همراه حسن عزیزی وفرمانده صدور از زندان انزلی فرار کردند
مجاهد شهید ابراهیم خوشگفتار، متولد بندر انزلی و بزرگشدهی محله غازیان، از همان دوران نوجوانی با روحیهای پرشور، مهربان، و سادهزیست شناخته میشد. تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان فاطمه سیاح و سه سال اول دبیرستان را در دبیرستان دریابیگی گذراند. سپس به دبیرستان فردوسی رفت و از آنجا موفق به اخذ دیپلم شد.
با وجود آنکه میتوانست به استخدام ادارهای درآید، هرگز بهدنبال موقعیت شغلی وابسته به دولت نرفت. مدتی بهصورت روزمزد در کارخانه طناببافی شیلات بندر انزلی کار کرد، اما دلمشغولی او نه در طنابها بلکه در گرههای بزرگ آزادی بود.
در روزهای پرتلاطم سال ۱۳۵۷، در تظاهرات و حرکتهای مردمی بندر انزلی فعال بود. پس از انقلاب، آرامآرام با آرمانهای سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و بهعنوان هواداری فعال، در مسیر مبارزه با استبداد ولایت فقیه گام نهاد.
در سال ۱۳۶۴، مجاهد شهید ابراهیم خوشگفتار، در اوج فشارها و در شرایطی که دیگر سکوت در برابر جنایت ممکن نبود، در بندر انزلی به شهادت رسید. او ۲۹ سال بیشتر نداشت، اما راهی که آغاز کرده بود، تا همیشه در یاد مردم انزلی باقی خواهد ماند.
مجاهد شهید بهروز دلاور تربهبر آبکنار انزلی
مجاهد قهرمان بهروز دلاور از فرزندان مردم آبکنار انزلی
مجاهد شهید بهروز دلاور تربهبر، فرزند بندر انزلی و دانشجوی سال چهارم جامعهشناسی در دانشگاه تهران، از فعالترین چهرههای آگاه و مقاوم در سالهای آغازین دهه ۶۰ بود. با پیوستن به صفوف هواداران سازمان مجاهدین خلق، نقش مهمی در روشنگری سیاسی در محیط دانشگاه ایفا کرد.
در آبان ۱۳۶۰ دستگیر و در آذر همان سال، در حالیکه تنها ۲۲ سال داشت، توسط دژخیمان سپاه در بندر انزلی به شهادت رسید. از او بهعنوان جوانی روشنفکر، پرانرژی، و وفادار به آرمان آزادی یاد میشود.
برادرش، مجاهد شهید غلامرضا دلاور، معلمی شریف و انقلابی بود که همزمان با سرکوب گسترده هواداران مجاهدین، در مهرماه ۱۳۶۰ در بندر انزلی بازداشت و در ۱۸مهر ۱۳۶۰، بهشهادت رسید.
این دو برادر، با فاصلهای کوتاه، خون خود را در راه حق و عدالت فدا کردند؛ یکی با قلم معلمی، و دیگری با آگاهی دانشگاهی. یادشان تا همیشه در دلهای مردم بندر انزلی زنده است.
مجاهد شهید مراد صدف زاده از آبکنارکه در مشهد بشهادت رسید
مجاهد شهید جمشید صدفزاد، از فرزندان آگاه و دلیر روستای آبکنار بندر انزلی، در سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و از همان نوجوانی با آموزههای انقلابی و آرمانخواهانه سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد.
جمشید با روحیهای مقاوم و تعهدی ستودنی، فعالیتهای سیاسیاش را در مناطق شمال و سپس شرق کشور گسترش داد. او در سال ۱۳۶۱، در مشهد، در جریان یکی از عملیاتها و فعالیتهای سازمانی شناسایی شد و بهدست عوامل امنیتی رژیم خمینی دستگیر گردید.
شکنجههای فراوان و فشارهای طاقتفرسا نتوانست عزم او را درهم بشکند. جمشید تا پایان وفادار ماند و در همان سال ۱۳۶۱، در یکی از زندانهای مشهد، به شهادت رسید. او تنها ۲۳ سال داشت.
جمشید صدفزاد، یکی از صبورترین و پرتلاشترین فرزندان انزلی و آبکنار، با خون خویش نقشی ماندگار در دفتر مقاومت نگاشت. یادش گرامی، راهش پررهرو، و صدایش تا همیشه در دل ما طنینانداز است.
مجاهد قهرمان حسن قاسم زاده کردی از ستاره های تابان آبکنار سمبل مقاومت ووفای به عهد وپیمان بود
مجاهد شهید حسن قاسمیزاده کردینژاد، از جوانان انقلابی و هوادار پرشور سازمان مجاهدین خلق ایران، در سال ۱۳۳۹ متولد شد. او تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و از دوران نوجوانی با ارزشهای آرمانی آزادی، عدالت و رهایی مردم ایران خو گرفت.
حسن در سالهای آغازین دهه ۶۰، همزمان با شروع فاز نظامی مقاومت، به فعالیتهای گسترده هواداری و سیاسی روی آورد. با روحیهای بیپروا و مقاوم، در سازماندهی محلی و پشتیبانی از مجاهدین نقش فعالی داشت.
در دیماه سال ۱۳۶۰، در تهران توسط نیروهای امنیتی رژیم دستگیر شد. بر پایه گزارشهای موجود، او در زیر شکنجههای شدید هیچ اعترافی نکرد و بهرغم فشارهای فراوان تا پایان بر عهد و آرمان خود استوار ماند.
او تنها ۲۱ سال داشت که در ۳۰ دی ۱۳۶۰ بهدست دژخیمان رژیم خمینی به شهادت رسید. حسن قاسمیزاده کردینژاد یکی دیگر از ستارگان مقاومت مردم ایران بود که کوتاه اما درخشان زیست و در مسیر آزادی جاودانه شد.
مجاهد خلق حمید رضا وثوق آبکناری راز دار ووفادار به پیمان ویم مجاهد وارسته وسر موضع بود
مجاهد شهید حمیدرضا وثوق آبکناری، از فرزندان شریف و مقاوم بندر انزلی، در سال ۱۳۴۰ چشم به جهان گشود. او تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و از جوانی به صفوف هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست.
حمیدرضا، با روحیهای متین و ارادهای پولادین، در جریان فعالیتهای سیاسی و تشکیلاتی سازمان در سالهای آغازین دهه ۶۰ وارد عمل شد. او پس از دستگیری توسط دژخیمان رژیم، به زندان اوین منتقل گردید و سالها زیر سختترین شکنجهها، وفادار و سرموضع باقی ماند.
در تابستان ۱۳۶۷، همزمان با قتلعام سراسری زندانیان سیاسی، حمیدرضا وثوق نیز یکی از قربانیان این جنایت بود. او در حالی به شهادت رسید که تنها ۲۷ سال داشت.
نام حمیدرضا در کنار دیگر شهدای قتلعام ۶۷، چونان سندی از جنایت و ایستادگی بر تاریخ این سرزمین نقش بسته است. یادش زنده، راهش پررهرو.
مجاهدسرموضع و شهید سرفراز خلق که برای دفاع از نام وآرمان جامعه بی طبقه توحیدی سر بدار شد
مجاهد شهید خسرو دانش آبکناری، یکی دیگر از قربانیان قتلعام خونین تابستان ۱۳۶۷، از ساکنان شریف منطقه آبکنار بندر انزلی بود که در زمره مجاهدین مقاوم و استوار زندانی در گوهردشت بهشمار میرفت.
او با اعتقاد راسخ به آرمانهای سازمان و با ایستادگی در برابر فریب و توابسازی، از نام مجاهد خلق با سرفرازی دفاع کرد. در روزهایی که مرگ را در برابر لبخند خود خم کرد، خسرو دانش پرچم «هیهات منالذله» را در بندهای گوهردشت برافراشت و سرانجام در مسیر وفاداری به پیمان مجاهدی، جاودانه شد.
پیکر بیجان او، همچون هزاران شهید قتلعام ۶۷، در گورهای بینشان دفن شد، اما نامش در دل تاریخ مقاومت مردم ایران ثبت گردید.
مزار پاک خسرو دانش شهید قتل عامی که خمینی برای نسل کسی مجاهدین در سال ۶۷ راه اغنداخته بود
یادش گرامی، راهش پررهرو، و نامش همچون ستارهای درخشان در آسمان مقاومت.
مجاهد قهرمان ساجدین عابدی از سمبل های ایستادگی بهر قیمت ، راز دار ووفادار به پیمان از آبکنار انزلی
مجاهد شهید ساجدین (عابدی) عابدی، از فرزندان مبارز و آگاه بندر انزلی، در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد. او تحصیلات خود را تا سطح دیپلم ادامه داد و از همان دوران جوانی جذب اندیشههای آزادیخواهانه و عدالتطلبانه سازمان مجاهدین خلق ایران شد.
ساجدین با پایبندی عمیق به ایمان، تعهد و حقیقت، در صفوف مقاومت مردمی علیه دیکتاتوری خمینی قرار گرفت. او در جریان سرکوبهای سال ۱۳۶۰، همچون بسیاری از یارانش، زیر فشار تهدید، تعقیب و آزار دژخیمان قرار داشت.
در روز ۲۹ شهریور ۱۳۶۰، او در بندر انزلی دستگیر شد و پس از مدتی بازداشت، در همان شهر به دست جلادان رژیم به شهادت رسید. او تنها ۲۵ سال داشت. اطلاعات دقیقی از مدت زندان یا نحوه دقیق شهادتش در دست نیست، اما بیتردید ایستادگیاش در برابر ظلم و دفاع از خلق، یاد و راه او را تا ابد زنده نگاه خواهد داشت.
نام ساجدین (عابدی) عابدی در تاریخ مقاومت مردم شمال ایران، چون مشعلی است خاموشناشدنی.
مجاهد شهید سلمان دازگر، از فرزندان دلاور بندر انزلی و از نسل طلایی وفاداران به آرمان آزادی بود. او متولد سال ۱۳۳۷، با مدرک دیپلم، در سالهای پس از انقلاب ضدسلطنتی به صفوف هواداران سازمان پیوست و در راه دفاع از حق و حقیقت، به آرمان مجاهدین خلق ایران وفادار ماند.
سلمان، دایی مجاهد شهید ارژنگ رمقی بود. پیوند این دو نسل در خانوادهای مقاوم، بر زمینهای از آگاهی، ایمان و مبارزه شکل گرفت. سلمان نیز همانند ارژنگ، در مبارزه با دیکتاتوری ولایت فقیه، شکنجه شد، مقاومت کرد و سرانجام خون خود را نثار آزادی کرد.
پس از دستگیری توسط دژخیمان، سلمان تحت شکنجههای شدید قرار گرفت؛ اما هیچگاه زبان به اعتراف نگشود و همچنان وفادار به آرمان و یارانش باقی ماند. در تاریخ ۲۰ تیر ۱۳۶۳، در زندانهای تهران، توسط جلادان رژیم به شهادت رسید.
نام سلمان دازگر چون نگینی بر تارک تاریخ مقاومت انزلی میدرخشد و یاد و راه او در دل یاران و نسلهای بعد، زنده خواهد ماند.
مجاهد شهید متین شکوفه میرزا (شکوفه) آبکنار، متولد شهر هشتپر طوالش، از دلیرزنان مقاوم شمال کشور بود که در راه آرمان آزادی و وفاداری به مردم، گام در مسیر مبارزه گذاشت. شکوفه از خانوادهای مقاوم و میهندوست برخاست و در سن ۲۷ سالگی در راه آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران جان باخت.
او پس از دستگیری توسط دژخیمان رژیم خمینی، به زندان اوین منتقل شد و در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، به جرم پافشاری بر هویت مجاهد خلق و عدم تسلیم در برابر هیئت مرگ، اعدام شد.
نام شکوفه میرزا، شکوفهای شد که در دل سیاهچالهای اوین نیز پژمرده نگشت. او را باید از پیشتازان زنانی دانست که با ایستادگی و وفاداری، به چهره تاریخ ایران عزت بخشیدند.
مجاهد قهرمان عباس ساجدی از فرزندان رشید مردم انزلی که بدست پاسداران خمینی بشهادت رسید
مجاهد شهید عباس ساجدی از جوانان آگاه و پرشور انزلی بود که با ایمان و بینشی عمیق به راه آزادی و مبارزه علیه استبداد، به صفوف مجاهدین خلق ایران پیوست. او در سن ۲۲ سالگی، با مدرک دیپلم، فعالیتهای خود را در دفاع از خلق و در برابر جنایتهای رژیم خمینی آغاز کرد.
عباس با روحیهای پرشور و استوار، در برابر تهدیدها، بازداشتها و فشارهای پاسداران ایستادگی کرد و با پافشاری بر هویت سیاسی و ایمانی خود، حاضر به سازش نشد. او در دیماه ۱۳۶۰، در بندر انزلی توسط مزدوران رژیم بازداشت شد و پس از مدتی، بهدست دژخیمان به شهادت رسید.
از جزئیات زندان یا شیوه شهادت او اطلاع دقیقی در دست نیست، اما نام عباس ساجدی، در زمرهی شهیدانی جا دارد که با خون خود، ساحل انزلی را رنگین کردند و راه را برای آیندگان روشن ساختند.
مجاهد شهید علیرضا عریانی از جوانان مؤمن و آگاه بندر انزلی بود که در سالهای آغازین دهه شصت، به صفوف مجاهدین خلق پیوست. او با روحیهای مصمم، در مسیر روشنگری و مبارزه علیه اختناق خمینی گام نهاد. در هجدهم مهر ۱۳۶۰، در بندر انزلی توسط عوامل رژیم بازداشت شد و ساعاتی بعد به شهادت رسید.
از اطلاعات دقیق سن، سوابق تحصیلی یا شغلی علیرضا اطلاع دقیقی در دست نیست، اما شهادت او در همان روز بازداشت، گویای شدت خشونت و سرکوب در آن روزگار است. یادش همیشه در دلهای یارانش زنده خواهد ماند.
مجاهد شهید مظاهر آزاد آبکناری مجاهدی سرموضع که در تابستان داغ ۶۷ بدست پاسداران خمینی بشهادت رسید
مجاهد شهید مظاهر آزادآبکناری متولد آبکنار بندر انزلی، با مدرک دیپلم و قلبی سرشار از ایمان و غیرت انقلابی، در شمار فرزندان دلیری بود که به مبارزه علیه دیکتاتوری مذهبی برخاست. او در سال ۱۳۶۷، در زندان یا در جریان قتلعام خونین آن سال، در شهر رشت به شهادت رسید.
مظاهر از جمله مجاهدانی بود که راه صداقت، ایستادگی و وفاداری را تا آخرین نفس پیمود و در شمار هزاران شهیدی جای گرفت که در تابستان خونین ۶۷، تنها جرمشان وفاداری به نام مقدس «مجاهد خلق» بود.
مجاهد قهرمان فرزان ببری که بدست پاسداران خمینی بشهادت رسید
مجاهد شهید فرزان ببری متولد بندر انزلی، از جوانان پرتلاش و باایمان این دیار بود که در شغل آزاد و مغازهداری مشغول به کار بود. او با وجود زندگی ساده، دل در گرو آزادی میهن داشت و به صفوف مجاهدین خلق پیوست.
در سال ۱۳۶۷، همزمان با قتلعام سراسری زندانیان سیاسی، فرزان نیز به جرم دفاع از نام مقدس «مجاهد خلق»، در شهر رشت به شهادت رسید. او ۲۶ سال داشت و در شمار هزاران جانفشانی بود که خمینی جلاد، با فتوای جنایتبارش، خونشان را بر خاک میهن جاری ساخت.
نام فرزان ببری، برای همیشه در زمره وفاداران ایستاده خواهد ماند؛ کسانی که با نثار جان، به عهد خود با آزادی وفا کردند.
مجاهد شهید فریدون سوبری، متولد تهران و از جوانان دلیر مجاهد خلق بود که در ۲۱ سالگی و با مدرک دیپلم، دل به راه آزادی سپرد. او از جمله نسلهایی بود که در اوج سرکوب و اختناق، سلاح ایمان و مقاومت برداشت و در مسیر رهایی مردمش از بند استبداد، جانفشانی کرد.
مجاهد قهرمان فریدون سوبری از شهیدان مجاهد سمبل فدا وپاکبازی وشجاعت از آبکنار انزلی
فریدون در دیماه ۱۳۶۲، در تهران توسط دژخیمان رژیم بازداشت شد و اندکی بعد به شهادت رسید. نام او در زمرهی قافلهی عاشقانیست که در کوران سیاهی، چراغ روشنی شدند برای نسلهای آینده.
مجاهد دلاور رزمنده صحنه های نبردوتعهدات سخت وسنگین راز دار ووفا دار به خلق وآرمان
مجاهد شهید مجتبی نیکو متولد رشت، تنها ۱۹ سال داشت که به صفوف پیشتازان آزادی پیوست. او دیپلم خود را گرفته بود و با شور جوانی و ایمانی عمیق، راهی منطقهی کردستان شد؛ جایی که در آن زمان، مقاومت مسلحانه مجاهدین خلق یکی از کانونهای فعال نبرد با دیکتاتوری حاکم بود.
مجتبی در پنجم آبان ۱۳۶۱ در سنندج، در مسیر مبارزهای آتشین، به شهادت رسید. او با سن کم اما قلبی بزرگ، نام خود را در زمرهی فدائیان بیادعای میهن نوشت؛ نسلی که در جوانی پرکشید تا ایران، پیر نشود.
مجاهد قهرمان محسن مهدوی آبکناری از قهرمانان شهید وسر موضع مجاهد خلق از آبکنار انزلی
مجاهد شهید محسن مهدوی آبکناری متولد آبکنار بندر انزلی، از جوانانی بود که در مسیر حق و مقاومت، راهی بیبازگشت را با افتخار پیمود. او در دهه شصت، به صفوف سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست و با ایمان به آرمان آزادی، سالها از عمر خود را در مبارزه گذراند.
محسن با مدرک دیپلم و در سن ۲۷ سالگی، در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در مرداد ۱۳۶۷، در زندان گوهردشت کرج به شهادت رسید. نام او در کنار هزاران شهید دیگر، در فهرست سرخفام قربانیان فتوا و جنایت خمینی ثبت شد.
محسن، فرزند وفادار مردمش بود که حتی در سیاهترین روزهای اسارت، پرچم آرمان را زمین نگذاشت و نام خود را در تاریخ مقاومت ایران جاودانه ساخت.
غلامعلی شاماسی، فرزند دلیر مردم بندر انزلی، در سال ۱۳۵۷ برای ادامه تحصیل راهی انگلستان شد. اما فضای مبارزاتی آن سالها و جوشوخروش نسل انقلاب، او را به سوی صفوف سازمان مجاهدین خلق کشاند. از همان آغاز با روحیهای پرشور، در فعالیتهای سیاسی، افشاگرانه و تظاهرات ضد رژیم در خارج کشور شرکت کرد و بهزودی بهعنوان یک عنصر فعال و صدیق در میان هواداران مجاهدین در اروپا شناخته شد.
با شروع فاز نظامی و در پی فراخوان رهبری مقاومت برای سازماندهی ارتش آزادیبخش، غلامعلی نیز لباس رزم بر تن کرد و به خاک میهن بازگشت. در یکی از پایگاههای مرزی پس از گذراندن دورههای آموزش نظامی، به واحدهای عملیاتی ارتش پیوست و در چند عملیات قهرمانانه شرکت داشت. روحیه مسئولیتپذیر و دقت مثالزدنیاش باعث شد بهزودی بهعنوان یکی از فرماندهان خلاق در صحنههای نبرد شناخته شود.
در عملیات کبیر فروغ جاویدان، غلامعلی شاماسی با مسئولیتپذیری بالا و قلبی آکنده از ایمان، بههمراه یاران مجاهدش به دل آتش زد. او از جمله فرماندهانی بود که در نبردهای میانی تا نزدیکی اسلامآباد پیشروی کردند. در میانه نبرد، به همراه تیمی از مجاهدین، زیر آتش شدید دشمن، به انجام مأموریت ویژهای برای باز کردن معبر بهسوی ادامه عملیات اقدام کرد؛ مأموریتی که تا آخرین نفس در آن ایستاد و جان فدا کرد.
او یکی از پرشورترین نمونههای «رزم و رهایی» بود؛ مردی که برای آزادی مردمش، از آسایش غربت گذشت و جانش را بر سر آرمان نهاد. نامش در حافظه مردم انزلی و در دل تاریخ مقاومت ایران، جاودانه خواهد ماند.
نادر، فرزند غیرتمند بندر انزلی، از همان سال ۵۸ در کنار مجاهدین خلق قرار گرفت و در قامت یک هوادار آگاه و فداکار، به فعالیت در فاز سیاسی مبارزه روی آورد.
در سال ۶۰، با شدتگرفتن سرکوبها، نادر نیز به صفوف سازماندهی مخفی پیوست و در همان زمان، مأموران رژیم در یکی از یورشها او را دستگیر و به زندان افکندند. چهار سال را در شکنجهگاهها و زندانهای خمینی سپری کرد، اما خم به ابرو نیاورد و بر آرمان خود پای فشرد.
پس از آزادی، در سال ۶۵، بار دیگر به مجاهدین پیوست و اینبار راهی منطقهٔ مرزی شد تا در صفوف ارتش آزادیبخش ملی ایران، نبردی نو را آغاز کند.
او در یگانهای رزمی آموزش دید، به عملیاتها پیوست، و نقشی فعال در تدارکات و پشتیبانی نظامی برعهده گرفت. فرماندهان ارتش آزادیبخش از انضباط، هوشیاری و پایداری او یاد کردهاند.
در عملیات کبیر فروغ جاویدان، نادر حیدریه کهن با جانفشانی و استقامت کمنظیر در محور پیشروی به قلب دشمن زد و سرانجام در منطقه اسلامآباد، جاودانه شد.
پیکر پاکش، همچون هزاران مجاهد دلیر دیگر، در میانه راه آزادی به خاک افتاد اما پرچم خونش همچنان بر دوش ماست.
بیژن اسلامی اشپلا، از فرزندان مبارز و آگاه آبکنار بندر انزلی، در سال ۱۳۳۹ چشم به جهان گشود. او از جمله اعضای چریکهای فدایی خلق ایران بود، شاخهای که به رهبری اشرف دهقانی خط مشی مبارزه بیامان با دیکتاتوری حاکم را در پیش گرفته بود.
بیژن بهدلیل فعالیتهای سیاسی خود در دهه ۶۰، توسط رژیم دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد. دوران محکومیتش را در زندان گوهردشت کرج گذراند؛ زندانی که بعدها یکی از کانونهای اصلی جنایت قتلعام ۶۷ شد.
در واپسین ماههای حیاتش، بیژن با هوشیاری وضعیت فاجعهبار داخل زندان را درک کرده و بهگونهای زیرکانه از طریق ملاقاتکنندگان، پیامی هشدارآمیز به دوستان بیرون فرستاد: «به او بگویید نیا، اینجا وضعش خراب است.» جملهای کوتاه، اما لرزاننده که عمق فاجعه را بیان میکرد.
او نیز چون هزاران زندانی سیاسی دیگر، در تابستان ۱۳۶۷ بهدستور مستقیم خمینی جلاد، بدون دادگاه و دفاع، بهخاطر پافشاری بر آرمان آزادی، اعدام شد. یادش در حافظه جمعی همه آزادگان، بهویژه در زادگاهش آبکنار، زنده و جاوید خواهد ماند.
آبکنار، این دهکدهی آرام کنار دریا، هرگز آرام ننشست. زمانی مأوای صیادان و کارگران بود، اما بهزودی تبدیل شد به سنگر ایستادگی. مردمی که از بامدادان، با امواج و تور و زحمت آشنا بودند، وقتی ظلمِ شبپرستان خمینیصفت به آسمان سرزمینشان سایه انداخت، بیدارتر از همیشه ایستادند؛ در میدان، نه در کنج انزوا. این مردم، با نانِ ماهی و غرورِ خلق، نامهایی را پروریدند که امروز از کوچههای خاکی آبکنار تا بلندترین ستیغهای تاریخ معاصر ایران میدرخشند.
از سیدابراهیم معصومی، فرمانده صدور، تا حسن عزیزیان، تا جمشید صدفزاد در مشهد، و ساجدین عابدی، سلمان دازگر، حمیدرضا وثوق، و متین شکوفه میرزا در تهران. از مظاهر آزاد و فرزان ببری در رشت، تا محسن مهدوی و خسرو دانش در قتلعام گوهردشت. از مسعود رسولی که در خاک زادگاهش افتاد، تا بیژن اسلامی و دیگر چریکهای پاکباز فدایی.
خمینی، آن دجال خونریز، میخواست با تحمیل جنگ داخلی، با سرکوب، با قتلعام ۶۷، صدای این نسل را خاموش کند. اما مگر میتوان صدای موج را خاموش کرد؟ مگر میشود صدای خون را نشنید؟ آنان را به بند کشیدند، شکنجه کردند، تیرباران و حلقآویز کردند، ولی آنها پیش از مرگ، خود را جاودانه کرده بودند.
هر قطرهی خون این شهیدان، به فریادی بدل شد. فریادی که هنوز در اسکلههای خاموش بندر، در بادهای نمور دریا، و در صدای مادران چشمانتظار، طنین دارد. آنان جنگ داخلی را نپذیرفتند؛ بلکه برای دفاع از آزادی، برای حق انتخاب، برای ایمان و امید، در جنگی تحمیلی با دجالصفتان تاریخ، برخاستند.
این کتاب، نه فقط برای یاد فرماندهان و قهرمانان است، بلکه احیای نام تکتک آنان است که نامشان را فقط مادرانشان در دل زمزمه میکردند. این صدا باید شنیده شود. این خون باید خوانده شود. این مقاومت باید روایت شود.
زیرا آنان که خون دادند، ما را وادار میکنند که نگذاریم تاریخ، بیحافظه بماند.