۱۴۰۴ آذر ۲۰, پنجشنبه

مرحله پایانی نبرد آزادی و استبداد در ایران

 

مرحله پایانی نبرد آزادی و استبداد در ایران

قیام مردم ایران
قیام مردم ایران

صورت مسئله‌ی ایران، سال‌هاست که از یک موضوع مقطعی یا موقتی گذر کرده و به حقیقتی پایدار و تثبیت‌شده در ساحت زمان تبدیل شده است؛ حقیقتی که هیچ رخداد دست‌ساز حکومتی، هیچ عملیات رسانه‌یی و هیچ پدیده‌سازیِ امنیتی قادر نیست آن را پنهان یا بی‌اثر کند. این صورت مسئله روشن و یک‌سویه است: نفی حاکمیت ولایت فقیه از سوی اکثریت مردم. این اراده‌ی جمعی نه محصول موج‌های هیجانی است و نه وابسته به تضادهای زودگذر؛ بلکه ریشه در تجربه‌ی تاریخی، حافظه‌ی جمعی و آگاهی اجتماعی مردمی دارد که دهه‌هاست زیر فشار یک نظام تمامیت‌خواه ایستاده‌اند. هیچ عامل سیاسی، اقتصادی یا امنیتی نتوانسته و نمی‌تواند این صورت مسئله را تغییر دهد.

 

حاکمیت کوشیده است با تحمیل حداکثر فقر، تورم و بحران معیشتی، کمر جامعه را خم کند؛ گمان و قصدش این است که سفره‌ی خالی، اراده‌ی اعتراض را از مردم بگیرد. اما برخلاف انتظارش، فشار اقتصادی نه به تسلیم، بلکه به تعمیق نارضایتی و گسترش آگاهی عمومی نسبت به ترفند‌های حکومت انجامیده است؛ طوری که جامعه‌ی ایران درک روشنی از رابطه‌ی مستقیم میان سیاست‌های حاکمیت و وضعیت فروپاشیده‌ی اقتصادی دارد. مردم فقط قربانیان بحران نیستند، بلکه فراتر از آن، تحلیل‌گران جزئیات آن شده‌اند. به همین دلیل، اتاق فکر نظام هیچ‌گاه نتوانسته‌ است ــ و هرگز نخواهد توانست ــ خواست تغییر بنیادین را از میان بردارد.

 

در دانشگاه‌ها نیز همان سیاست کهنه به‌کار گرفته شده است: زدودن هویت تاریخی، صنفی و اجتماعیِ دانشجو؛ تبدیل دانشگاه به حاشیه‌یی مطیع و بی‌واکنش و بی‌قدرت. اما تاریخ دانشگاه در ایران همواره کابوس دیکتاتورهاست. این تاریخ نشان می‌دهد که هر دوره‌یی که سرکوب تشدید شده، ریشه‌های روح آزادی‌خواهی نیز نیرومندتر از گذشته گسترش یافته و در موعد ناگزیر، سر برآورده است. مطالبه‌ی آزادیِ اندیشه، رسالت نقد و پرسشگری و استقلال دانشگاه، سه عامل کابوس‌ساز علیه حاکمیت‌های مرتجع بوده‌اند و هستند. به‌دلیل همین ریشه‌ی تاریخی، حکومت آخوندی بارها کوشیده است دانشگاه را به سکون بکشاند، اما دانشگاه، به محض باز شدن روزنه‌یی کوچک، بار دیگر مرکز روشنفکری و مقاومت می‌شود.

 

در سطح اجتماعی نیز حاکمیت تا توانسته، به تمهید ویروس‌پراکنی پرداخته است؛ از ایجاد هراس تا پخش شایعات، تا ساختن دشمنان خیالی و بحران‌های مصنوعی. هدف، همیشه یک چیز بوده است: منحرف کردن افکار عمومی از مطالبه‌ی اصلی. اما این تلاش‌ها هیچ‌گاه نتوانسته‌اند خواست نفی حاکمیت را از حافظه‌ی اجتماعی پاک کنند. این خواسته با میلیون‌ها ذهن عجین شده و میان‌شان پل زده است.

 

حاکمیت به هر عرصه‌یی که وارد می‌شود، درنهایت به دیوار نفی خود برمی‌خورد؛ تعارضی که دیگر فرجامی جز پایان ندارد. امروز آزادی و استبداد در ایران، پس از دوره‌های طولانی نبرد تاریخی، به مرحله‌ی نهایی رویارویی رسیده‌اند. اخبار و تحولات درون نظام، همراه با شرایط اجتماعی، منطقه‌یی و بین‌المللی، همگی نشان می‌دهند که حاکمیت هیچ راه گریز از این مرحله‌ی پایانی ندارد. اگر شرطی در میان باشد، تنها و تنها در سوی مردم است: این‌که هزینه‌ی جمعیِ تعیین تکلیف این فصل تاریخی را بپذیرند و آن را به فعلیتِ تحقق برسانند. سرنوشت آینده در انتظار پیوند جمعیِ این اراده است.  

نقض فراگیر کرامت انسانی: ایران در برابر «اعلامیه جهانی حقوق‌بشر»

 

نقض فراگیر کرامت انسانی: ایران در برابر «اعلامیه جهانی حقوق‌بشر»

اعلامیه جهانی حقوق‌بشر
اعلامیه جهانی حقوق‌بشر

در سالگرد تصویب «اعلامیه جهانی حقوق‌بشر»(UDHR) در دسامبر ۱۹۴۸، تأمل در وضعیت ایران یک تضاد عمیق تاریخی و فلسفی را آشکار می‌سازد. این اعلامیه که پس از خون‌ریزی‌های وحشتناک جنگ جهانی دوم تدوین شد، تلاشی بود برای مکتوب کردن حداقل‌های حقوق فردی و وادار ساختن نظام‌های سیاسی به احترام به کرامت انسانی. ریشه‌های این اعلامیه نه تنها در ویرانی‌های قرن بیستم، بلکه در اعصار پیشین و به‌ویژه در عصر روشنگری و «انقلاب کبیر فرانسه» نهفته است؛ انقلابی که مفاهیم بنیادین دموکراسی، آزادی، برابری، تفکیک قوا و حقوق شهروندی را به جهان معرفی کرد.

در واقع، عبارت «حقوق‌بشر» نخستین بار در «اعلامیه حقوق‌بشر و شهروند»(۱۷۸۹) فرانسه به تصویب رسید و سنگ‌بنای قوانین اساسی بسیاری از کشورهای مدرن شد. اما در ایران تحت حاکمیت استبداد دینی، این دست‌آوردهای قرون و اعصار بشریت به‌طور سیستماتیک لگدمال شده است.

 

نقض فاحش حقوق‌بشر در ایران تحت انقیاد

با نگاهی قاطع به شرایط کنونی ایران، می‌توان نتیجه گرفت که تمام مفاد سی‌گانه «اعلامیه جهانی حقوق‌بشر» مصوب ۱۹۴۸ نقض شده و جایی برای کرامت و حرمت انسان باقی نمانده است. برای اثبات این مدعا، نیازی به بررسی همه مواد نیست؛ مرور ۳ماده اول کفایت می‌کند.

ماده اول اعلامیه، انسان‌ها را آزاد و برابر در حرمت و حقوق می‌داند. با این حال، گزارش‌های رسمی حکومتی خود اعتراف می‌کنند که «بیش از یک میلیون نفر در استان‌های سیستان و بلوچستان، خراسان، گلستان، کرمان و آذربایجان غربی با معضل بی‌شناسنامه‌گی روبه‌رو هستند، معضلی که نشان می‌دهد سیستان و بلوچستان رکورددار و صدرنشین جدول بی‌هویت‌های کشور است»(انتخاب ۱۹دی ۱۴۰۳). در چنین فضایی، سخن گفتن از آزاد زاده‌شدن و تساوی حقوق، بی‌معناست.

ماده دوم، بر تساوی انسان‌ها فارغ از هر گونه تمایز نژادی، مذهبی، جنسیتی یا عقیدتی تأکید می‌کند. اما ایران اشغال‌شده، سرزمینی است که در آن تبعیض علیه اقلیت‌های بلوچ، سنی‌مذهب، مسیحی و به‌ویژه بهائیان، به امری روزمره تبدیل شده و افراد به جرم دگراندیشی، تغییر مذهب و یا به‌خاطر اعتقاد به بهائیت اعدام می‌شوند. نابرابری در قلمرو قضایی نیز چنان فاحش است که در پرونده‌هایی نظیر اعدام «محسن شکاری»، کل فرآیند محاکمه تا اجرای حکم تنها ۱۸روز طول می‌کشد؛ در حالی که بزرگ‌ترین اختلاس‌گران و قاتلان زنجیره‌یی ماه‌ها و سال‌ها از مجازات فرار کرده‌اند. این فرایند شتاب‌زده، توسط رسانه‌های خود رژیم با تعابیری چون «طناب دور گردن عدالت» و «ماراتن سرعت برای گرفتن جان یک انسان» توصیف شده است.

ماده سوم، حق هر فرد برای زندگی، آزادی و امنیت فردی را تضمین می‌کند. این حق اساسی، توسط نیروهای سرکوبگر و لباس‌شخصی‌ها در ایران به‌رسمیت شناخته نمی‌شود؛ رژیم ایران نه‌تنها حقوق‌بشر را به سخره گرفته، بلکه با تشکیل ستادی به نام «حقوق‌بشر» در قوه قضاییه، این مفهوم را تحریف کرده است. هدف این ستاد، مشروعیت‌بخشی به احکام شکنجه و اعدام و رد محکومیت‌های بین‌المللی علیه نقض حقوق‌بشر در ایران است. طنز تلخ این ماجرا آن‌جاست که دستگاهی که کارش دریدن و اعدام است، خود را متولی حقوق‌بشر می‌خواند!

خامنه‌ای، ولی‌فقیه نظام، و سرسپردگانش، در مواجهه با انتقادات جهانی از جمله سازمان ملل، حقوق‌بشر را به‌عنوان «ابزاری امپریالیستی «توصیف کرده‌اند. این انکار، راه را برای نقض گسترده حقوق شهروندان ایرانی هموار کرده و هر گونه تلاش برای احقاق حقوق آنان را با خشونت سرکوب می‌کند.

 

سیاست مرگ به‌مثابه ابزار حکمرانی

یکی از عریان‌ترین جلوه‌های نقض حقوق‌بشر در ایران، استفاده سیستماتیک و گسترده از مجازات اعدام است. نوامبر ۲۰۲۵ به‌عنوان خونین‌ترین ماه در ۳۷سال گذشته ثبت شده، ماهی که دست‌کم ۳۳۵زندانی از جمله ۷زن به دار آویخته شدند. این آمار نه‌تنها رکوردهای پیشین را شکسته، بلکه نشان‌دهنده جهشی سازمان‌یافته در سیاست سرکوب است؛ رقمی که بیش از ۲برابر سال ۲۰۲۴ و ۱۱برابر سال ۲۰۲۱ است. این شتاب کشتار حتی در روزهای ابتدایی دسامبر نیز ادامه یافت، به‌طوری که به‌طور متوسط هر یک ساعت و نیم شعله حیات یک انسان خاموش شد.

رژیمی که بقای خود را با طناب دار تضمین می‌کند، در عمیق‌ترین بحران مشروعیت به‌سر می‌برد. این خشونت افسارگسیخته، اکنون به نشانه‌ای از بن‌بست ساختاری قدرت تبدیل شده است؛ بن‌بستی که ریشه‌های آن در فقر ساختاری، سرکوب سیاسی و تحقیر مستمر کرامت انسانی نهفته است. این ابعاد کشتار سیستماتیک، به‌وضوح در حوزه «جنایت علیه بشریت» قرار می‌گیرد و مستلزم طرد رژیم اعدام و ترور از سوی جامعه جهانی است.

 

ضرورت اقدام قاطع جهانی

روز جهانی حقوق‌بشر، فرصتی برای بازاندیشی و تأمل است. آیا جهان آماده است که ارزش‌های حقوق‌بشر را بر منافع زودگذر اقتصادی و سیاسی ترجیح دهد؟ آیا سازمان ملل و دیگر نهادهای بین‌المللی، به‌جای صدور بیانیه‌های نمادین، برای محاکمه جنایتکارانی هم‌چون خامنه‌ای و سران رژیم او اقدام خواهند کرد؟

حقوق‌بشر در ایران، بیش از هر جای دیگر، نیازمند اقدام قاطعانه و همبستگی جهانی است. مردم ایران، با خون خود، حقوق‌بشر را به ثبت رسانده‌اند؛ وظیفه جامعه جهانی است که این فریاد را بشنود و به آن پاسخ دهد. حقوق‌بشر از دیروز تا امروز و از امروز تا همیشه معیاری برای شرافت انسان‌ها، دولت‌ها و ایدئولوژی‌ها خواهد بود.

کانون صحنه سیاسی ایران کجاست؟

 

کانون صحنه سیاسی ایران کجاست؟

کانون‌های شورشی
کانون‌های شورشی

طرح مسأله

شاخص شناخت صحنه‌ی سیاسی در یک کشور چیست؟

در میان هزاران رسانه‌ی نوشتاری، گفتاری، تصویری و حساب‌(account) که مشغول فعالیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و روشنگرانه هستند، با کدام معیار باید کانون صحنه‌ی سیاسی را شناخت؟

در میان موضعگیری‌های منطقه‌یی و بین‌المللی میان دولت‌ها و حاکمیت ملایان که به‌طور مداوم جریان دارد، چگونه باید کانون صحنه‌ی سیاسی را تشخیص داد؟

در ایران کنونی، اعتراضات اقشار، تقریباً یک روز هم نبوده که در شهرها یا شهری نباشد. نوسانات پیاپیِ اقتصادی و چالش‌های بزرگ معیشتی علیه بیش از ۶۰درصد مردم ایران بیداد می‌کند. طبقه‌ی متوسط سقوط کرده و در ایران تحت حاکمیت ملایان، آن‌چه جریان دارد و هر سال عریض‌تر و عمیق‌تر می‌شود، فاصله‌ی طبقاتی است.

 

کانون مسأله‌ی ایران

دو تضاد اجتماعی که عاملیت میدانی‌شان در عرصه‌ی سیاسی بارز می‌شود، کانونی‌ترین شاخص شناخت صحنه‌ی سیاسی را معرفی می‌کنند.

همه‌ی مواردی که در بالا یادآوری شدند، در کنار و امتداد و موازیِ هم، مسائل سیاسی، اجتماعی و صنفیِ روز ایران را شامل می‌شوند. در این میان اما دو تضاد هستند که در کانون مسأله‌ی روزمره‌ی ایران قرار دارند: تضاد حاکمیت، تضاد جایگزین سیاسی(آلترناتیو).

چه بسا از منظر حاکمیت به‌صرفه باشد که تضادهای دیگر را پررنگ جلوه دهد تا تضاد جایگزین را به سایه ببرد؛ چرا که رو آمدن جایگزین اصلی ــ دارای اعتبار سیاسی، اجتماعی و بین‌المللی ــ می‌تواند راه حل پایان دادن به بحران‌های دیگر ــ که مردم را هم اسیر نموده ــ تحت‌الشعاع قرار دهد. شاخص تحت‌الشعاع قرار گرفتن بحران‌های تحمیلیِ حاکمیت به‌جانب تعیین تکلیفی، مطرح شدن داخلی و بین‌المللیِ قطب جایگزین سازمانیافته در مقابل حاکمیت مستقر است. مطرح شدن جایگزین کارآمد و سازمانیافته، می‌تواند موضوع روزانه‌ی ایران را از درگیری‌های فرسایشیِ صنفی به جانب سیاسی شدن و معطوف شدن توجه اجتماعی به جایگزین سیاسی، سوق دهد. این‌گونه،‌ تضادهای اجتماعی و صنفی هم به جانب تضاد اصلی، تغییر ماهیت می‌دهند.

پررنگ شدن عاملیت میدانی؛ شناخت کانون صحنه‌ی سیاسی

توضیحات فوق می‌خواهند این واقعیت را برجسته نموده و این مفهوم را برسانند که تحولات سیاسی و اجتماعیِ ایران دارند دو تضاد اصلیِ رو در رو در بالاترین نقطه‌ی نبرد سیاسی را بارز می‌کنند: حاکمیت ملایان و جایگزین سازمانیافته‌ی آن یعنی شورای ملی مقاومت با محوریت سازمان مجاهدین خلق ایران. حاکمیت طی سالیان متمادی تمام هزینه‌های مالی و تبلیغاتی را متحمل شد تا این تضادها در منظر جامعه و جهان، نهان بمانند و در بوق و کرنا کند که جایگزینی برایش نیست. اکنون اما آن‌چنان تضاد رو آمده که تبلیغات و اطلاعات حاکمیت باصراحت از عاملیت میدانیِ مجاهدین در نبرد با خود می‌گویند، می‌نویسند و تبلیغ می‌کنند.

حاکمیت ملایان به‌دلیل ماهیت انحصارطلب و تمامیت‌خواهش، مشغله‌های بسیار برای خود دست‌وپا کرده، اما تمرکز اصلی‌اش در همه‌ی جوانب بر مجاهدین خلق است. چه اعتراف کند، چه نهان و انکار، پذیرفته است که قتل عام‌های دهه‌های متمادی از مجاهدین، همراه با پمپاژ هیستریک و دیوانه‌وار شیطان‌سازی و بهتان و دروغ‌پراکنی، جز زدن به کاهدان نبوده است.

اصالت عشق به آزادی و وفاداری به سوگند به آن که از همان بهار ۱۳۵۸، برگ اصلیِ شناسنامه‌ی مجاهدین شد، ریشه‌یی دواند که نسل به نسل جوان ایرانی را در پرتو الماس رخشان یک پایداریِ بی‌نظیر، به نسل‌های قبلی پیوند زد. حالا حاکمیت دربه‌در در کوی و برزن ایران دنبال جوانان شورشی می‌گردد که با جویبار همیشه جاریِ عشق به آزادی، خمر کرده‌اند. حالا دادگاه پرطول و تفصیل برپا می‌کند تا یک تاریخچه‌ی مملو از اعتبار مقاومت برای آزادی را ــ که از قضا منشور بین‌الملل حقوق بشر هم آن را توصیه می‌نماید ــ محاکمه کند! از دولت‌های دنیا هم گدایی می‌کند که نگذارند مجاهدین تبلیغات داشته باشند!

 

اگر قرار باشد ایران...

 این‌ها چیست‌اند؟ این‌ها معرف کانون اصلی صحنه‌ی سیاسی ایران هستند. اگر قرار باشد مردم ایران از دست این‌همه زنجیر و ویروس که حاکمیت بر هوا و اکسیژن، سفره، آموزش، دانشگاه، کار، کودکان و سلامت‌شان بسته، خلاص شوند، باید معطوف و متمرکز بر کانون نبرد اصلی بشوند تا آن گشایش اصلی که نفی تمامیت این حاکمیت است، چهره بنماید و طلوع مشترک و آرزو شده، طالع شود.

مرحله پایانی نبرد آزادی و استبداد در ایران

  مرحله پایانی نبرد آزادی و استبداد در ایران مقاومت - مقاله 1404/09/19 قیام مردم ایران صورت مسئله‌ی ایران، سال‌هاست که از یک موضوع مقطعی یا ...