۱۴۰۴ خرداد ۱۰, شنبه

خروش جنگل طرح فرار پیروزمندانه درست قبل از شب اعدام روایت فرید کاسه چی

خروش جنگل طرح فرار پیروزمندانه درست قبل از شب اعدام روایت فرید کاسه چی 

فرار ۲مجاهد محکوم به اعدام علی کامور وفرید کاسه چی

 بازجو اقبالی رنگش پرید. قاطی کرد. دیگه کبوتر نبود، گرگ شد. چند مشت و لگد به من زد، بعد هم علی را با لگد کوبید، و عربده کشید:

– شماها باید اعدام بشید، جاتون جهنّمه!

رفت، و ما ماندیم… و طرح فرار بعدی.

طرح سوم: سوراخ کردن دیوار سلول، عبور به حیاط خلوت و فرار از زندان

وقتی دو طرح قبلی‌مان شکست خوردند، دیگر وقت فکر کردن نبود. زمان علیه ما بود. هر شب با خودمان می‌گفتیم شاید شب آخر باشد، شاید فردا نوبت اعدام باشد. باید فرار می‌کردیم؛ با هم، نه یکی.

علی با شناختی که از نقشه ساختمان داشت، گفت اگر بتوانیم به حیاط پشتی سلول‌ها برسیم، می‌توانیم از یکی از نقاط کور برج‌های نگهبانی، خودمان را به دیوار بیرونی زندان برسانیم. آنجا سایه درختان بلند و مه شبانه، دید نگهبانان را کور می‌کرد. مسئله، فقط این بودچطور از سلول به آن حیاط برسیم؟

سلول ما تازه‌ساز بود. علی گفت ساخت‌وساز شمالی‌ها معمولاً با یک لایه بلوک ساده انجام می‌شود. اگر دیوار فقط یک ردیف بلوک داشته باشد، با کمی تلاش می‌توان آن را سوراخ کرد.

در نگاه اول، این فکر بیشتر شبیه دیوانگی بود تا نقشه فرار. اما ما دیوانه‌ی فرار شده بودیم.

وسایلمان؟ فقط یک قاشق استیل.


ابزارمان؟ یک اراده‌ی سرسخت و امیدی به بزرگی زندگی.

در دیوار مقابل درِ سلول، روزنامه‌ای به دیوار بود که روی آن پیراهن‌مان را آویزان می‌کردیم. تصمیم گرفتیم سوراخ‌کاری را دقیق پشت همان روزنامه آغاز کنیم؛ جایی که اگر در ناگهان باز می‌شد، از دید پاسدار پنهان می‌ماند. یک نفر حفر می‌کرد، دیگری با تکیه به در، مانع باز شدن ناگهانی آن می‌شد.

دسته قاشق را مثل مته، با فشار و چرخش، به جان بلوک انداختیم. پودر بلوک‌ها را جمع می‌کردیم و زیر تشک می‌ریختیم. شب‌ها از بعد از پخش چای، که دیگر کسی به سراغ سلول نمی‌آمد، تا سحر بی‌وقفه می‌کندیم.

بعد از یک روز کامل حفاری، فقط یک لایه نازک باقی مانده بود. شب دوم، بعد از شنیدن اخبار مجاهد، فشار نهایی را وارد کردیم و لایه نازک شکست. باد سردی از سوراخ به داخل سلول آمد. محوطه پشت دیوار، یعنی حیاط خلوت زندان، پیدا شد. ارتفاع سوراخ تا کف حیاط حدود دو و نیم متر بود. چند رشته سیم خاردار از آن سمت دیوار رد می‌شد و مه غلیظ همه‌جا را پوشانده بود.

ولی شانه‌هایمان از سوراخ رد نمی‌شد. مجبور شدیم نصف دیگر بلوک را هم بکنیم. یک روز دیگر کار کردیم. روز سوم، شب‌هنگام، آماده فرار شدیم.

محرم بود. صدای نوحه‌خوانی و بر سینه‌زدن پاسداران، از راهروها می‌آمد. ما اما، در دل شب، در سکوت محض، آماده پرواز بودیم.

کندن دیوار تنها با یک قاشق فلزی برای فرار فرید کاسه چی وعلی کامور

اول علی از سوراخ عبور کرد. از سیم خاردار آویزان شد و خودش را به پایین پرت کرد. صدای خفیفی از برخورد بدنش با زمین باتلاقی بلند شد. نوبت من شد. قبل از رفتن، قاشق را طوری پشت در جا دادم که بدون آن در باز نشود. روزنامه را آزاد کردم تا سوراخ دیده نشود. من هم پرید‌م.

مه همه‌جا را گرفته بود. دید محدود بود، که برای ما موهبت بود. تصمیم گرفتیم به سمت برج نگهبانی برویم و شاید با خلع سلاح نگهبان از محوطه خارج شویم، اما دیدیم ریسک درگیری بالا است. مسیر را عوض کردیم. با استفاده از شکاف بلوک‌ها، چند چوب را مثل پله در دیوار کاشتیم. از آنها بالا کشیدیم، سیم خاردار را کنار زدیم و خودمان را به آن‌سوی دیوار انداختیم؛ به دنیای بیرون.

پابرهنه، با لباس‌های ژنده و چهره‌هایی مثل آدم‌بدوی‌ها، در دل تاریکی خزیدیم. ناگهان سایه‌ی یک نگهبان را دیدیم. علی گفت:

– اینجا حیاط فرمانداریه. باید برعکس بریم.

آرام، بی‌صدا، راه‌مان را برگشتیم. از دیوار فرمانداری بالا رفتیم و داخل یک خانه مسکونی پریدیم. از پنجره وارد شدیم. اعضای خانواده در خواب بودند. با احتیاط از بالای سرشان رد شدیم و از درِ کوچه بیرون زدیم. حالا در خیابان بودیم. آزاد.
با پاهای زخم‌خورده، شروع کردیم به دویدن.

از چند کوچه رد شدیم. بعد وارد کانالی شدیم که آب سرد در آن جاری بود. سرمای آب، به تنمان جان می‌داد، نه درد. فقط می‌دویدیم، فرار می‌کردیم، زنده بودیم.

علی گفت:

– یه هوادار هست… اگه برسیم به خونه‌اش، نجات پیدا می‌کنیم.

و ما، به سوی آن خانه، از میان کوچه‌های تاریک، از میان سایه‌ها، می‌رفتیم؛ در تعقیب زندگی، در تعقیب آزادی.

پایان اسارت 

ادامه دارد در پناه ملاء مردمی وهواداران

خروش جنگلهای شمال روایت فرید کاسه چی از دستگیری تا فرار واز رامسر تا اشرف ...جلد ۳


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

ویژه‌نامه: نمایش نفرت، دروغ و شهادت‌فروشی | دادگاه ۱۰۴، جلسه ۳۴

 ویژه‌نامه: نمایش نفرت، دروغ و شهادت‌فروشی | دادگاه ۱۰۴، جلسه ۳۴   مقدمه: سی‌وچهارمین جلسه دادگاه فرمایشیِ رژیم، که آن را به‌نام «دادگاه ۱...