سال ۶۰ وسلولهای نمور ونفت آلود سپاه رودسر وروایت فرید وعلی کاموراز کتاب خروش جنگل جلد ۳
فرید کاسه چی ومجاهد شهید علی کامور
فرید :
ولی دیگر ما دو نفر، شکستناپذیر شده بودیم. حالا در سلول ۲×۱ خودمان، برای خودمان برنامه داشتیم.
صبحها صبحگاه اجرا میکردیم. عکس میرزا کوچکخان را از کتاب کندیم و چسباندیم به دیوار. هر روز، روبهروی میرزا، در جا قدمرو میرفتیم. سرود میخواندیم. نه برای تمرین. برای یادآوری اینکه هنوز هستیم، هنوز میجنگیم.
روزها، گاهی با هم حرف میزدیم. علی از جنگل میگفت. از آن کمینی که مزدور فرجی –فرمانده سپاه شهسوار– در آن کشته شد. از عملیاتهایی که از ذهن مردم پاک شدهاند، ولی هنوز بوی باروتشان در سینهی ماست.


کمین بزرگ دالخانی رامسر که شمس الله فرجی سرکرده اطلاعات وعملیات سپاه رامسر با ۶نفر دیگرمجازات شدند
رادیو، دروغهای موفق، و زمزمههای فرار
پاییز ۱۳۶۱، زندان سپاه رودسر
برای سپاه، علی کامور پروندهای روشن بود. هر چه میخواستند، از زبان بریدهای شنیده بودند. اما من، هنوز در سایه مانده بودم. در خاکستریِ مظنونبودن و مشکوکنبودن.
با گذشت زمان، فشار روی علی کمتر شد. نه اینکه فراموشش کرده باشند، نه. گاهبهگاه باز هم میآمدند سراغش. شاید به این امید که نقش روانی را رها کند و چیزی بگوید. اما علی، حالا دیگر بازی را بلد بود.
ادامه دارد همینجا کلیک کنید واز کتاب خروش جنگلهای شمال جلد ۳ روایت فرید کاسه چی همه چیز را بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر