روایتی هم قد تاریخ - روایت از زبان فرید کاسهچی – زندان رودسر – پاییز ۱۳۶۱
مجاهد خلق فرید کاسه چی
علی در این رواین مجاهد قهرمان علی کامور میباشد که از قهرمانان جنگل رامسر- بی بالان رودسر میباشد
فرید :
آن شب علی هنوز نقش روانی را بازی میکرد. گوشه تخت نشسته بود و با انگشت، چیزی روی پتو مینوشت. من، زیر تخت، با تکهای نان خشک، ذهنم را ورق میزدم. میخواستم بدانم علی چطور به دست اینها افتاده. یکجایی، باید شروع میکردیم به اعتماد.

بی بالان رودسر جاده ای بسوی جنگل
سرش را بالا آورد. ساکت بود. اما چشمهایش برق زد.

مجاهد شهید زهرا دادستان از پشتیبانان جنگل واز افسران شهید ارتش آزادیبخش که در عملیات آرمانی میهنی فروغ جاویدان بشهادت رسید
و زری، خواهر کوچکترش… آه زری…

باز سازی دوچرخه سواری زری دادستان در جاده جنگلی بی بالان

علی حرف نمیزد، اما قطرهی اشکی که گوشه چشمش نشست، خودش بود، تمام اعترافها.
آرام ادامه دادم: «تو اون شب رفتی خونه دادستانها، نه؟ و زهرا اونجا بود؟»
سرش را تکان داد. گفت: «خونهشون امنترین نقطهی دنیا بود اون شب…»
و بعد، بیآنکه بخواهد، وا داد. گفت که آن شب، بعد از شکست در جنگل، خودش و علی بابایی، پناه برده بودند به خانهی خانوادهی دادستان. گفت که زهرا و مادرشان، با همان گرمی آشنا، پتو و نان و دعا آورده بودند.
اما دشمن بیکار ننشسته بود. روز بعد، سپاه آمد. علی، قرص سیانور را خورد. قرص فاسد بود. فقط بیهوش شد. ادامه دارد
روی لینک زیر کلیک کنید وتمام داستانهای نا شنیده را بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر